از گوشه کنار ادبیات زبان پارسی 400 کنایه و ضرب المثل پر کاربرد را پیدا کرده و قرار دادیدم. با گفتن یک کنایه و ضرب المثل انبوهی از حرف ها را می توانید و دیگران انتقال دهید
1- آب از آب تکان نخوردن : کنايه از آرامش : بدون نگراني
2- آب از آسياب افتادن : آرامشي برقرار شد- سرو صدا خاموش شد
3- آب از سر گذشتن: اميد نداشتن- به پايان آمدن امري
4- آب آمد و تيمم باطل شد : اصل کار آمد وفرع بي مورد است
5- آب توي دلش تکان نمي خورد : آرام وآهسته حرکت مي کند
6- آب خوش از گلو پايين نرفتن: راحتي نداشتن
7- آب در کوزه و ماتشنه لبان مي گرديم : هدف ومقصود در نزديکي ما قرار دارد اما به دنبال آن مي گرديم.
8- آب را از سرچشمه بايد بست :جلوي ضرر وزيان را از مبدا بايد گرفت.
9- آب زير پوستش رفته است:کمي چاق شده است- وضع ماليش بهتر شده است.
10- آبشان در يک جوي نمي رود :با هم توافق ندارند - بايکديگر خوب نيستند.
11- آب غوره گرفتن: گريه کردن -گريستن
12- آب کش به کف گير مي گويد چقدر سوراخ داري: کسي که خود عيب بسيار دارد وبه اندک عيب ديگري ايراد و خرده مي گيرد.
13- آبم است وگاوم است نوبت آسيابم است: به مناسبت چندين کار دريک موقع داشتن
14- آب نخوردن چشم:اميدي نداشتن
15- آب تاب دادن :به موضوعي اهميت زيادي دادن -اغراق کردن
16- آب در دست داري نخور بيا: در آمدن فوق العاده عجله شتاب اشتن
17- آبي از او گم نمي شود:امکان انجام دادن کار از او نيست- نبايد به او اميدي داشت
18- آبي که به زندگيش نديد حسين چون گشت شهيد بر مزارش دادند
توجهي به کسي در زمان لزوم نکردن در غير زمان به آن پرداختن_مانند (نوشداروي پس از مرگ سهراب)
19- آتش چون بر افروخت بسوزد تر وخشک :در اثر حادثه گناهکار و بي گناه از بين بروند
20- آتش زير خاکستر:آرامش موقت-موذي
21- آخر کار خود را کردن:به مقصود خود رسيدن- به هدف خود نائل آمدن
22- آخوند شدن چه آسان وانسان شدن چه مشکل:سواد پيداکردن راحت است اما انسان شدن سخت است.
23- آدم بايد لقمه را به اندازه دهانش بگيرد:بايد باتوجه به توانايي خود کاري انجام داد.
24- آدم شاخ در مي آورد:از شدت تعجب- حرف هاي دروغ وغير قابل قبول
25- آدم گدا اين همه ادا:آدمهاي فقير بيشتر ادا دارند- بيشتر عيب وايراد مي گيرند
26- آدم گرسنه سنگ را هم مي خورد:به کسي مي گويند که بهانه مطلوب بودن غذا را از خوردن آن امتناع مي کند.
27- آدم مفتخور خوش سليقه مي شود:کسي که چيزي را رايگان بدست مي آورد بر آن ايراد مي گيرد.
28- آدم ناشي سرنا را از سر گشاد آن مي زند: به کسي که از انجام کاري اطلاع ندارد وبه نادرست انجام مي دهد.
29- آدم يکبار پايش تو چاله مي افتد:از هر اتفاق وپيشامدي بايد عبرت گرفت
30- آدم يک دنده:ثابت محکم،بيشتر در جهت منفي
31- آرزو را به گور بردن:به هدف ومقصود خود نرسيدن
32- آزموده را آزمون خطاست:باکسي که قبل آشنا بودن ومعامله داشتن به حيث منفي
33- آسمان به زمين نمي آيد:اتفاق فوق العاده اي روي نخواهد داد.
34- آسمان وريسمان را سر هم بافتن:دوچيز بي تناسب را به هم ارتباط دادن- نامربوط گفتن
35- آش پز که دوتا شد آش يا شور مي شود يا بي نمک:دو يا چند نفر در انجام کاري دخالت داشته باشند کار پيش نمي رود.
36- آش دهن سوز نبودن:مورد مطلوب نبودن
37- آش خوب باشد کاسه اش چوب باشد:اصل مهم است نه فع.
38- آش کشک خالته بخوري پاته نخوري پاته:در هر حال مجبور به انجام کار بودن.
39- آش نخورده ودهن سوخته: کار ي انجام نداده ولي گناهکار شناخته شده
40- آش و لاش کردن:صدمه وآسيب سختي دادن
41- آشي براي کسي پختن:درد سري براي کسي بوجود آوردن.
42- آفتاب لب بام است:مرگ او نزديک است
43- آفتابه لگن هفت دست وشام و ناهار هيچ:تشريفات زياد ولي اهميت کار کم
44- آفتاب هميشه زير ابر نمي ماند:حقيقت هميشه پنهان نيست- واقيعت روزي رو خواهدکرد
45- آمد زير ابرويش را بگيرد چشمش را کور کرد:کار خوبي براي کسي خواست انجام دهد اما برعکس شد.
46- آن را که حساب پاک است از معامله چه باک است:کسي که نيست که پاکي داشته باشدترسي از حساب وکتاب ندارد.
47- آن قدر بايست که زير پايت سبز شود: انتظار کشيدن بدون نتيجه
48- آن وقت که جيک جيک مستانت بود ياد زمستانت نبود:از قبل بايد فکر آينده بود
49- آويزه گوش کردن:پندي را فراگرفتن را بکار بستن
50- آه در بساط نداشتن:کاملاً بي چيز و فقير بودن
51- آهسته بيا آهسته برو گربه شاخت نزند:پنهان کردن مطلب- بي سر وصدا انجام دادن کاري
52- اجاق پدر راروشن نگه داشتن:فرزند داشتن،که بيشتر منظور فرزند پسر داشتن است.
53- اجاقش کور است:صاحب اولاد نمي شود
54- اجل دور سرش مي چرخد:وضيعت ناگوار دارد.نزديک به مرگ است
55- احترام امام زاد ه با متولي آن است:احترام هر کس را بايد نزديکان او حفظ نمايند.
56- از آب گل آلود ماهي گرفتن:از هرج ومرج استفاده کردن
57- از اين ستون به آن ستون فرج است:در انتظار بيش آمد ناگوار هميشه بايد اميد وار بود.
58- از بيخ عرب بودن:چيزي اصلاً سرش نشدن
59- از خر شيطان پياده شدن:از لج بازي بيرون آمدن
60- از دماغ فيل افتادن:متکبر ومغرور بودن
61- از سه چيز بايد حذر کرد:ديوار شکسته- سگ درنده- زن سليطه
62- ا ز کاه کوه ساختن:چيز کوچک وبي اهميت را بزرگ جلوه دادن
63- از کيسه خليفه بخشيدن:از مال وثروت ديگران اعطا کردن
64- از هول حليم توي ديگ افتادن:از زيادي طمع عجله به جاي سود بردن زيان ديدن
65- اسب راگم کردن وپي نعلش گشتن:اصل رااز دست دادن و به دنبال فرع آن گشتن
66- اگر در ديزي باز است حياي گربه کجا رفته است:از موقيعت نبايد سوء استفاده کرد.
67- اگر دنيا را آب ببرد فلاني را خواب ببرد:بسيار لابالي وبي فکر وانديشه است
68- اگر کاردش بزني خونش بيرون نمي آيد:از زيادي خشم غضب
69- اگر کاه از تو نيست کاهدان از تو است:به آدم پرخور گفته مي شود.
70- انگشت در سوراخ زنبور کردن:براي خود توليد زحمت ودرد سر کردن
71- ايراد بني اسرائيلي گرفتن:خرده گيري نابه جا و غير وارد
72- اين شتري است که در خانه هرکس مي خوابد:مرگ براي همه است.
73- اين کلاه براي سرش گشاد است:درخور توانايي ولياقت او نيست.
74- با پاي بروي کفش پاره مي شود وباسر بروي کلاه:در هر حال کار خرج دارد
75- با پنبه سر بريدن:بانرمي به کسي آسيب رساندن صدمه زدن.
76- باد آورده را باد مي برد:چيزي که به آساني و رايگان بدست آيد به آساني هم از دست مي رود.
77- باد غبغب انداختن :افاده کردن- خود را گرفتن
78- باد در فقس کردن: کار بهيوده انجام دادن
79- بامجان بم آفت ندارد:خطر،متوجه زشت کاران نمي شود.
80- باسيلي صورت خود را سرخ داشتن:با وجود تنگدستي ظاهر خود را حفظ کردن
81- با کدخدا بساز ؛ده را بتاز:همراه با بزرگ محل شو و آن محله را بچاپ
82- بالاخانه اش را اجاره داده است:عقلش کم است
83- بالاي سياهي رنگي نيست:وضع از اين بدتر نمي شود.
84- با يک تير دونشانه زدن:از يک عمل دو نتيجه گرفتن
85- با يک دست دهندوانه نمي توان گرفت:از دو کار بايد يکي را انتخاب کرد وانجام داد.
86- بچه عزيز است و ادب عزيز تر:تقدّم عزت ادب در وجود انسان
87- بزک نمير بهار مي آيد کمبزه با خيار مي آيد:و عده سرخرمن به کسي دادن.
88- برادري به جا بز غاله يکي هفت صد دينار:معامله و داد ستد ارتباطي به دوستي ندارد.
89- براي يک بي نماز در مسجد را نمي بندند:کار را به خاطر يک شخص نابه هنجار تعطيل نمي کنند.
90- برج زهر مار بودن:بسيار عبوس وخشمگين بودن.
91- بر خر مراد خود سوار شدن:به هدف خود نائل آمدن
92- برو کشکت را بساب:برو پي کار خود
93- بز گر از سرچشمه آب مي خورد:آدم نالايق بيش تر از ديگران به خود مي بالد
94- بلد نيستم راحت جان است:به کسي گويند که براي فرار از انجام کاري بگويد بلد نيستم
95- به بوي کباب آمديم ديدم خر داغ مي کنند:دچار اشتباه بزرگي شدن
96- به تنبل گفتند برو سايه گفت سايه خودش مي آيد:از تنبلي زياد
97- به جيب زدن :استفاده مالي بردن-پولي به دست آوردن
98- به چاک زدن:فرار کردن
99- به در د لاي جرز خوردن:براي هيچ کار مناسب نبودن.
100- به دريابرود دريا خشک مي شود:در باره ي افراد بي طالع و بي اقبال گويند.
101- به رنج و سعي کسي نعمتي به چنک آورد دگر کس آيدو بي سعي و رنج بردارد
توجه به مفت خوري افراد دارد.
102- به روباه گفتند شاهدت کيست گفت دمم:به شخصي که بيهوده افراد ديگر را گواه خود سازد.
103- يه رش کسي خنديدن:او را تحقير ومسخره کردن
104- به زخم کسي نمک پاشيدن:درد يا داغ کسي را تشديد کردن
105- به شتر گفتند چرا گردنت کج است گفت کجايم راست است:کسي که کارها ورفتار او بر خلاف معمول باشد.
106- به شترمرغ گفتند بپرگفت شترم گفتند بار ببر گفت مرغم: کسي که به بهانه هاي مختلف حاضر به انجام دادن کار نيست.
107- به شکم خود صابون زدن:وعده وعيد به خود دادن.
108- به کچل گفتند نامت چيست گفت :زلفعلي،به مزاح تمسخر
109- به گمراه گفتند نامت چيست گفت :رهبر، به مزاح تمسخر
110- به هر سازي رقصيدن:مطابق هر ميلي رفتار کردن
111- بي بي از بي چادري پنهان است:اگر کسي کاري انجام نمي دهد بدليل نداشتن وسيله است.
112- بي گدار به آب زدن:نسنجيده وبدون مطالعه کار کردن.احتياط نکردن.
113- پا از گليم بيرو ن بردن:توجه به حد وحدود خود نکردن.
114- پايش لب گور است:نزديک مردن است.
115- پدر کسي را سوزاندن:کسي را بسيار اذيت کردن
116- پدر کشي داشتن باکسي:دشمني سختي باکسي داشتن
117- پدر مادر دار بودن:اصل و نسب داشتن
118- پرت پلا گفتن:حرف هاي نا ربط وخارج از موضوع زدن.
119- پرسه زدن:ولگردي کردن- گردش بيهوده کردن.
120- پُز عالي وجيب خالي:ظاهر آراسته وجيب بدون پول
121- پس از مرگ سهراب ونوشدارو :کار از کار گذشتن
122- پستان به تنور چسباندن :پبش از اندوه دلسوزي کردن
123- پشت سر کسي نماز خواندن : به کسي زياد عقيده و اعتماد داشتن
124- پشت کسي را به خاک ماليدن : او را شکست دادن
125- پيله کردن:باسماجت و اصرار چيزي را از کسي خواستن.
126- تابستان پدر يتيمان است:در فصل تابستان بينوايان احتياج به خانه لباس ندارند.
127- تا پول داري رفيقتم عاشق بند کيفتم: زماني که سود نزد تو دارم با تو دوست هستم.
128- تا تنور گرم است بايد نان را چسباند:همين که موقعيت داري استفاده کن.
129- تابگويي((ف))مي گويم فرح زاد:متوجه و هوشيار هستم
130- تا سه نشود بازي نشود:هر چيز با سه تا کامل مي شود
131- تا گوساله گاو شو دل صاحب آب شود:زمان و مدت طولاني لازم است
132- تا نباشد ،چوب تر فرمان نبرد گاو خر:در هر چيزي بايد سخت گيري کرد
133- تا نباشد چيزکي مردم نگويند چيز ها:تا مطلب کوتاهي در پيرامون چيزي گفته مي نشود مردم چيزي در باره آن نمي گويند.
134- تخم مرغ دزد شتر مرغ دزد مي شود:کسي که دست به عمل کوچکي زد کم کم کارهاي بد برزگتر انجام مي دهد.
135- تر وخشک را باهم سوختن:استثنا در کار نبودن
136- تعارف شاه عبدالعظيمي کردن:تعارف ظاهري بودن رضايت باطني کردن
137- توبه ي گرگ مر گ است:کسي که دست از عادت خود بر نمي دارد.
138- تو به خير و من به سلامت:ديگر ما به يکديگر کاري نداريم
139- تو نيکي مي کن و در دجله انداز که ايزد در بيابانت دهد باز:نتيجه کار خوب به خود انسان برمي گرد.
140- توي هچل افتادن:گرفتار شدن- دچار زحمت شدن
141- توي هول و ولا ماندن:مضطرب بودن-تر ديد داشتن
142- ته جيبش تار عنکبوت بسته است:بي پول وفقير است
143- جايي نمي رود که آبرويش رود:عاقل است
144- جان به عزرائيل ندادن:فوق العاده خسيس بودن
145- جاي سوزن انداختن نبود:خبلي پر جمعيت و شلوغ بود
146- چرت موز بودن:جواني بي ادب و بي اهميت- غير قابل اعتنا
147- جلز ولز کردن:بسيار التماس زاري کردن
148- جنسش شيشه خورده دارد:نادرست است
149- جواب ابلهان خاموشي است:در برار افراد نادان بايد خاموش بود.
150- جوجه را در آخر پاييز مي شمرند:نتيجه هر کار در پايان آن مشخص مي شود
آمد 151- جور استاد به زمهر پدر : سخت گيري معلم به نفع شاگرد است.
152- جيم شدن : آهسته وبدون آن که کسي متوجه شود محلي را ترک گفتن.
153- چا خان کردن : دروغگوئي کردن .
154- چاقو دسته ي خود را نمي برد : خويشان وبستگان براي هم ديگر ايجاد ناراحتي مي کنند.
155- چاق سلامتي کردن : حال واحوالپرسي کردن - سلام وعليک کردن .
156- چپ چپ نگاه کردن : با تلخي وخشم به کسي نگريستن.
157- چراغي که به خانه رواست به مسجد حرام است : به جاي واجب بايد پرداخت .
158- چشمش شور است : کسي که چشم گيرا داشته باشد وباعث آسيب ديگران شود.
159- چاه کن هميشه ته چاه است : کسي که براي ديگران تله ايجاد کند اول خودش مي افتد.
160- چوب تر به کسي فروختن: مشکلي براي ديگران ايجاد کردن - دشمني داشتن با کسي.
161- چوب دوسر نجس : کسي که مورد نفرت دو طرف دعوا ونزا باشد.
162- چوب لاي چرخ گذاشتن: مانع پيشرفت ديگران شدن - مانع ايجاد کردن.
163- چو دخلت نيست خرج آهسته تر کن : در آمد نداري قناعت کن.
164- چانه اش گرم شد : زياد حرف مي زند.
165- چه خاکي به سرم بريزم : چه چار ه هايي بينديشم.
166- چيزي در چنته نداشتن : بي اطلاع بودن.
167- حرف راست را از دهن بچه بايد شنيد: اشاره به پاک ومعصوم بودن بچه ها.
168- حساب به دينار، بخشش به خروار : در حساب بايد دقيق بود ودر بخشش سخاوتمند.
169- حق کسي را کف دستش گذاشتن: سزاي عمل کسي را دادن.
170- حلواي تنتناني تا نخوري نداني : تا آزمايش نکني متوجه نخواهي شد.
171- حمام زنانه شدن : شلوغ و پر سروصدا شدن .
172- حلزون خود را به جمع شاخدارها مي کند: چيزي کوچک وبي اهميت خود را داخل بزرگان مي کند.
173- حنايش رنگ ندارد: کاري از او ساخته نيست.
174- خاله زنک بازي در آوردن : حرکات غير جدي زنانه داشتن .
175- خدا نجار نيست اما درو تخته را خوب به هم مي اندازد: اين دو نفر در رفتار بسيار به هم شبيه هستند.
(به ويژه زن و مرد )
176- خر بيارو باقالا بار کن : کار خراب جبران نا پذير .
177- خر پول : پول دارو ثروتمند.
178- خر تو خر بودن : هرج و مرج و بي نظمي – شلوغي زياد.
179- خر خالي يرقه مي رود: آدم بي مسئوليت ادعاي زيادي دارد.
180- خر را که به عروسي مي برند براي خوشي نيست براي آبکشي است : آدم زحمت کش را براي کار کردن دعوت مي کنند.
181- خر رفت و الاغ برگشت : همان طورکه بود هست- بهتر نشد.
182- خرس را به رقص آورديم دمش را به دست آورديم : کسي را وادار به انجام کاري کردن واز آن نتيجه گرفتن.
183- خر کوزه پر از شنبه تا پنج شنبه گچ آوردن وجمعه سنگ کشيدن : کار هميشگي بدون استراحت.
184- خر مقدس بودن : کسي که از نفهمي در تقدس افراط کند.
185- خروس بي محل بودن: وقت و زمان را تشخيص ندادن.
186- خر همان خر است اما پالانش عوض شده : لباس يا مقام جديد در شخصيت فرد تاثير ندارد.
187- خر هميشه خرما نمي ريند : هميشه نمي توان در انتظار همان پيش آمد خوب بود – هميشه فرصت خوب به دست نمي آيد.
188- خل بازي در آوردن: خود را به ديوانگي زدن.
189- خواب زن چپ است: تعبير خواب زن معکوس است.
190- خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو: خود را به جمعيت واجتماع تطبيق دادن.
191- خود را به کوچه ي علي چپ زدن: ناداني نکردن به منظور اجتناب ودوري از کار.
192- خود را نخود آشي کردن : مداخله کردن در هر کاري.
193- خودش مي برد وخودش مي دوزد: همه کاره خودش است.
194- خون کسي را توي شيشه کردن: کسي رابسيار اذيت کردن – بسيار گران فروشي کردن.
195- داشتم داشتم صاحب نيست دارم دارم صاحب است: از گذشته نگو الان چيکاره اي.
196- داغ شکم از داغ عزيزان کمتر نيست: کودک يا کسي که از نخوردن غذا بي تابي مي کند.
197- دانا هم داند وهم پرسد ،نادان نداند ونپرسد: تواضع وفروتني افراد دانا.
198- دبه در آوردن: پس از توافق در معادله براي تغيير دادن شرايط آن به نفع خود تلاش کردن .
199- دختر تر تيزک است: کنايه به زود رشد بودن دختر.
200- در جنگ نان وحلوا تقسيم نمي کنند: طبيعت جنگ ،جنگيدن است.
201- در خانه هر چه مهمان هر که: وقتي مهمان سر زده آمد بايد آنچه حاضر است يسازد.
202- درخت گردو به اين بزرگي درخت خربزه الله اکبر: به مناسبت مقايسه ي غلط گويند.
203- درد خروار آيد و مثقال رود: مشکل و سختي که يکباره آمد کم کم رفع مي شود.
204- درد را کي ميکشد که مي زايد: زحمت راکسي مي کشد که کار انجام مي دهد.
205- در حوضي که ماهي نيست قورباغه سپهسالار است: در جايي که آدم شايسته اي نيست هر ناشايستي لايق شود.
206- در ديزي باز است حياي گربه کجا رفت: از نبودن مانع نبايد سوء استفاده نمود.
207- در مثل مناقشه نيست: منظور از مثل ياد شده شخص مخاطب نيست.
208- دزد آمد و هيچ نبرد: همه چيز جاي خودش است.
209- دزد نگرفته پادشاه است: کسي را به دليل نديدن نمي توان مقصر دانست.
210- دست از سر کچل کسي برادشتن: کنايه از رها کردن کسي.
211- دست به سر کردن: کسي را با حيله و نيرنگ از خود دور کردن.
212- دست به دهان رسيدن: مختصر ثروتي داشتن و امورات خود را پيش بردن.
213- دست به يقه شدن: با هم درگير شدن.
214- دست راست و چپ را نشناختن: بسيار کودن و ابله بودن.
215- دست دست را مي شناسد: امانتي را که از کسي گرفتند بايد به همان شخص پس داد.
216- دستش چسبناک است: دزد است.
217- دستش نمک ندارد: به هر کس خوبي يا کمک کند آن شخص منظور ندارد.
218- دست و پاي خود را گم کردن: هول شدن.
219- دست و پنجه نرم کردن: کنايه از زور آزمايي کردن است.
220- روده بزرگ روده گوچک را خورده است: بسيار گرسنه بودن.
221- روزه ي کله گنجشکي گرفتن: تا نيم روز روزه داربودن و سپس غذا خوردن.
222- دل به دل راه داشتن: احساس نزديکي دو نفر به يکديگر.
223- دلش مثل سير و سرکه مي جوشد: تشويش و اضطراب دارد.
224- دماغي چاق داشتن: سالم و تندرست بودن : ثروتمند بودن.
225- دماغ کسي را به خاک ماليدن: او را سخت تنيه کردن.
226- دم به تله دادن: گير افتادن.
227- دم بخت بودن: دختري که موقع شوهر کردن او فرا رسيده باشد.
228- دم در آوردن: پر رو شدن.
229- دمش را گذاشت روي کولش و رفت: نااميد شد و شکست خورد.
230- دندان را تيز: طمع زيادي به چيزي داشتن.
231- دهن بين بودن: زود باور بودن.
232- دهنش چفت و بست ندارد: بي جهت هر ناسزايي گفتن.
233- ديوار موش دارد موش گوش دارد: موقع راز گفتن نيست.
234- ذکر خير کسي را کردن: به خوبي کسي ياد کردن.
235- رو دست خوردن: گول خوردن : به دام افتادن.
236- روزگار کسي را سياه کردن: او را بدبخت کردن.
237- روز وانفسا: روز قيامت و صحراي محشر.
238- روزه ي بي نمازي: عروس بي جهاز و قور مربي پياز : همه چيز ناقص است.
239- روزه خوردنش را ديده ايم نماز کردنش را نديده ايم: کار يدش را ديديم اما کار خوبش را نديديم.
240- روي سر کسي خراب شدن: به زور به مهماني کسي رفتن : خود را بر کسي تحميل نمودن.
241- روي شاخش است: کارم حتمي است.
242- روي کسي را سفيد کردن: موجب سزبلندي و خشنودي کسي شدن.
243- ريش خود را به دست ديگري دادن: تسليم ديگري شدن : اختيار خود را به کسي دادن.
244- ريش خود را در آسياب سفيد کرده: با تجربه و آزموده نيست.
245- ريش و قيچي هر دو را به دست داشتن: اختيار کامل داشتن.
246- ريگي در کفش داشتن: صادق و راستگو نبودن.
247- زمين دهان باز کرد و مرا در خود فرو برد: از بسياري خجالتي چنين آرزويي کردن.
248- زن از غازه سرخ شود مرد از غزا: زن با آرايش و مرد با جنگيدن خوشرنگ مي شوند.
249- زن نانجيب گرفتن آسان و نگه داشتن او مشکل: هر جور زن هرجا پيدا مي شود.
250- زن نانجيب گرفتن مشکل و نگه داشتن او آسان: زن خوب هرجا پيدا نمي شود.
251- زير اندازش زمين است و رو اندازش آسمان: فقير و بي چيز است.
252- زيرآب کسي را زدن: کسي را نزد ديگري بي اعتبار کردن.
253- زير کاسه اي نيم کاسه اي بودن : نقشه اي پنهاني در کار بودن .
254- زيره به کرمان بردن : بردن چيزي به محلي که در آنجا فراوان باشد.
255- زينب ستم کش است : خانمي که بيشتر از ديگران کارهاي سخت وطاقت فرسا انجام مي دهد.
256- سال به سال دريغ از پارسال : روزگار وموقعيت بهتري در پيش نيست.
257- سالي که نکوست از بهارش پيداست : شروع هر کار نمايانگر پايان کار است.
258- سبيل کسي را چرب کردن : به کسي رشوه يا هديه دادن.
259- سبيل کسي را دود دادن : کسي را تنبيه کردن - خجل وناراحت ساختن.
260- ستاره ي سهيل است : دير دير ديده مي شود - غيبت هاي طولاني دارد.
261- سر به جهنم زدن : بسيار گران تمام شدن.
262- سر به سر کسي گذاشتن : اورا ناراحت کردن - با او شوخي کردن.
263- سر به صحرا زدن : از فرط ناراحتي ديار خود را ترک کردن.
264- سر به هوا بودن : بازي گوش بودن .
265- سر پل خر بگيري : محل بررسي وگير افتادن .
266- سر پيري و معرکه گيري : کساني که در زمان پيري کار جوانان را انجام مي دهند.
267- سرد وگرم روزگار و چشيدن : تجربه آموختن - آزموده شدن .
268- سر شاخ شدن : درگير شدن .
269- سرش تو لاک خود بودن : کاري به کار کسي نداشتن- در فکر خود بودن.
270- سر کسي را گرم کردن : کسي را مشغول کردن .
271- سر کسي شيره ماليدن: کسي ا گول زدن : اغفال کردن.
272- سرکه ي مفت شيرين تر از عسل است: هر چيزي که رايگان باشد گواراست.
273- سر کيسه را شل کردن: سخاوتمکند بودن : پول خرج کردن.
274- سرم را بشکن و نرخم را نشکن: چانه نزن و قيمت جنس را پايين نياور.
275- سر و گوش آب دادن: کسب خبر و اطلاع کردن.
276- سري که درد نمي کند دستمال نبند: بي مورد براي خود ايجاد مشکل و نگراني نکن.
277- سگ زرد برادر شغال است: به لحاظ بدي هر دو مثل هم اند.
278- سگ صاحبش را نمي شناسد: ازدحام و شلوغي زياد.
279- سگ کيش کردن: کسي را بزور به جايي بردن.
280- سير تا پياز را براي کسي نقل کردن: مطلبي را به طور تفصيل براي ديگري شرح دادن.
281- سير به پياز مي گه که پيف پيف چقدر بو ميدهي: دو مجرم مثل هم يکديگر را سرزنش مي کنند.
282- شاخ و شانه کشيدن: به خود باليدن : تظاهر به زورمندي کردن.
283- شال و کلاه کردن: آماده شدن : لباس پوشيدن براي بيرون رفتن از منزل.
284- شاهنامه آخرش خوش است: بايد به پايان کار توجه داشت.
285- شب آبستن است تا چه زايد سحر: حوادثي در پيش است بايد در انتظار آن بود.
286- شب دراز است و قلندر بيدار: وقت بسيار است ، شتاب و عجله شايسته نيست.
287- شتر با بارش گم شد: به محل بسيار شلوغ گويند.
288- شتر ديدي نديدي: آنچه ديدي يا شنيدي بازگو نکن.
289- شتر سواري دولا دولا نداره: اين کار پنهان شدني نيست.
290- شريک دزد و رفيق قافله: کسي که با طرفين دفاع و نزاء زد و بند داشته باشد.
291- شش ماهه به دنيا آمدن: بسيار عجول بودن.
292- شکم گرسنه فتواي خون مي دهد: به آدم بي ايمان نمي توان اعتماد کرد.
293- شيري يا روباه؟: پيروز باز گشتي يا شکست خورده؟.
294- شورش را در آوردن: زياده روي بيش از حد کردن در کاري.
295- شتر در خواب بيند پنبه دانه: آدمي که آرزوهاي دور و دراز داشته باشد.
296- شيطان را درس دادن: باهوش و حيله گر بودن (جهت منفي).
297- صبر ايوب داشتن: بسيار بردبار و صبور بودن.
298- صد سال گدايي کرد امّا شب جمعه را نميداند: کسي که به رموز کار خود آگاه نيست.
299- صلاح مملکت خويش خسروان دانند: آنچه را خود مصلحت مي بيني انجام بده.
300- طناب مفت را کرديد خود را به دار زد: از هرچه رايگان باشد استفاده مي نمايد.
301- طوطي وار ياد گرفتن: بدون توجه به معني و مفهوم از بر بودن : نفهميده حرف زدن.
302- عاقبت جوينده يابنده بود: هر کسي که بدنبال چيزي برود به آن مي رسد.
303- عقل کسي گرد شدن: عقل درست و حسابي نداشتن : کم شدن عقل کسي.
304- علي ماند و حوضش: بيکار بودن.
305- عمر نوح نداشتن: عمر دراز و طولاني نداشتن.
306- عيسي به دين خود موسي هم به دين خود: هر کس در عقيده و اعتقاد خود آزاد است.
307-غاز چراندن : بيکار بودن.
308- غزل خدا حافظي را خواندن : براي رفتن وجدايي آماده شدن – مردن .
309- فرار وبر قرار ترجيع دادن : براي اجتناب از خطر فرار کردن.
310- فس فس کردن : دير جنبيدن – بسيار آهسته کار کردن .
311- فضول و بردن جهنم گفت هيزمش تر است : بسيار ايراد گير و اعتراض کننده .
312- فلفل مبين که ريزه / بشکن ببين چه تيزاست : به کوچکي شخص نگاه نکن بلکه به لياقت او نگاه کن .
313- فيلش ياد هندوستان کرده : به هدف و مقصد ديگري توجه کرده .
314- قارت وقورت کردن : ادعا داشتن با خشم وخشونت .
315- قلق کسي را به دست آوردن : به اخلاق وروحيه ي کسي آشنا شدن .
316- قوز بالاي قوز : گرفتاري رو گرفتاري – مشکلي روي مشکل پيش .
317- کاچي بهتر از هيچي است : چيز کم بهتر از هيچ چيز است .
318- کاردش بزني خونش در نمي آيد : بي نهايت خشمگين است .
319- کاري بکن بهر ثواب نه سيخ بسوزد نه کباب : به عدالت رفتار کن .
320- کبکش خروس مي خواند : بسيار خوشحال وبا نشاط است .
321- کس نخوارد پشت من جز ناخن انگشت من : کسي براي ديگري کاري انجام نمي دهد .
322- کار حضرت فيل است : کاري بسيار سخت ودشوار است .
323- کف دستم را بو نکرده بودم : از غيب نمي دانستم .
324- کل اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي : مهارت نداشتن در کاري .
325- کلاه شرعي بافتن : عمل غير مشروعي را با حيله وتزوير شرعي جلوه دادن .
326- کار کردن خر وخوردن يابو : کار را کس ديگر مي کند نتيجه را کس ديگر مي برد .
327- کيسه براي چيزي دوختن : طمع داشتن به چيزي .
328- گاوش زائيده : مشکلي برايش پيش آمده است .
329- گردن کج کردن : خود را کوچک کردن - عاجزانه چيزي از کسي خواستن .
330- گر صبر کني ز غوره حلوا سازي : کارها با صبر وبردباري انجام مي شود .
331- گز نکرده پاره کردن : بدون مطالعه به کاري مبادرت کردن .
332- گل سر سبد بودن : برگزيده گروه بودن - ممتاز جمع شدن .
333- گاو پيشاني سفيد : همه کس و همه جا او را مي شناسند .
334- گوش بريدن کسي :کلاه برداري کردن از کسي .
335- لفت دادن کاري : به درازا کشانيدن کارو با تشريفات زياد به آن پرداختن .
336- لنگه کفش کهنه در بيابان نعمت است : چيز بي ارزش و ناقابل در شرايط نياز مفيد واقع مي شود .
337- مار پوست خود بگذارد اما خوي خود نگذارد : اخلاق ورفتار افراد عوض نمي شود .
338- مار را در آستين خود پروراندن : چيز بد را ياري دادن .
339- مار گزيده از ريسمان سياه وسفيد مي ترسد : آدم صدمه ديده هميشه مي ترسد.
340- ماست خود را کيسه کردن :ترسيدن.
341- مثل اينکه مال باباش و خوردم : به مناسبت دشمني با کسي گفته مي شود .
342- ماهي را هر وقت از آب بگيري تازه است : روي آوردن به کار خود هيچ موقع دير نيست .
343- مرغ همسايه غاز است : چيزي که ديگران دارند با ارزش تر است .
344- موش به سوراخ نمي رفت جارو به دمبش بست : طرف خودش پذيرفته نبود معرف ديگري شد .
345- مرغ يک پا دارد : از نظرم بر نمي گردم .
346- مثل خر در گل ماندن : عاجز و ناتوان و درمانده شدن .
347- مرد سر مي دهد اما سر نمي دهد : رازي که به کسي سپرده شد فاش نمي شود .
348- مشت نمونه خروار است : چيز کم به نشانه فراوان .
349- مشت وسندان : جدال ودرگيري ناتوان با توانا – کار دشوار وخطر ناک.
350- مگر آمدي آتش ببري : عجله زياد داشتن.
351- مگر شهر هرت است ؟ هر کار ي انجام بدهي آزاد نيستي .
352- مگر کله گنجشک خورده اي ؟ بسيار پر حرف هستي .
353- من مي گويم نر است تو مي گويي بدوش - بي جهت اصرار کردن
354- من يک پيراهن بيشتر از تو پاره کردم- با تجربه تر و سالخورده تر از تو هستم .
355- مو را از دست کشيدن - دقت بسيار کردن .
356- موش مردگي درآوردن خود را به ناخوشي زدن- خود را بيمار جلوه دادن
357- مومن مسجد نديده - به شوخي به کسي مي گويند که تظاهر به تقدس دارد .
358- موهايش را در آسياب سفيد کرده - گرچه پير است اما بي تجربه است .
359- مويي از خرس کندن غنيمت است - از آدم خسيس حداقل استفاده هم غنيمت است .
360- مهمان مهمان را نمي تواند ببيند صاحبخانه هر دو را - خسيس بودن صاحب خانه
361- ميانشان شکر آب است - روابط آنها خوب نيست ، اختلاف دارند .
362- ناز شست گرفتن - پاداش و جايزه گرفتن .
363- نازک نارنجي - زودرنج ، کم تحمل در مقابل مشکلات
364- نان به نرخ روز خوردن - پاي بند بودن به اصول - رفتار خود را با وضع حاضر تطبيق دادن
365- نان کسي را آجر کردن -موجب ضرر و زيان کسي شدن .
366- نخود هر آش بودن - مداخله در هر کاري کردن .
367- نشخوار آدميزاد حرف است - لذت داشتن حرف زياد .
368- نمک پرورده بودن - مديون کسي ديگر بودن .
369- نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار - با آمدن چيز جديد گذشته و قديمي و دلگير مي شود .
370 – نه زنگي زنگ نه رومي روم- ميانه رو بودن- متوسط بودن .
371- نه سر پياز نه ته پياز- کاره اي نبودن .
372- نه چک زدم نه چانه عروس آمد به خانه - بدون زحمت به هدف رسيدم .
373- وقت سر خاراندن نداشتن - سخت گرفتار کار زياد بودن .
374- هر چه بگندد نمکش مي زنند واي به روزي که بگندد نمک- از افراد درست ديگر انتظار انجام کار بد و زشت نيست .
375- هر چه پول بدهي آش مي خوري - به اندازه زحمتت نتيجه مي گيري .
376- هر سرازي سربالايي دارد- راحتي سختيهايي هم به دنبال دارد .
377- هر چه ديدي از چشم خودت ديدي- مقصر خودت هستي .
378 – هر چه سنگ است مال پاي لنگ است- آسيب و صدمه هميشه به آدمهاي بيچاره مي رسد .
379- هر کي با آل علي درافتد برافتد - معمولاً سادات به مخالفان خود مي گويند .
380- هر کس به اميد همسايه نشيند گرسنه مي خوابد- به ديگران نبايد اميد داشت ، هر کاري را بايد خود انجام داد .
381- هر کس خربزه مي خورد پاي لرزش هم مي نشيند- هر کس بايد عاقبت اعمال خود را تحمل کند .
382- هر که بامش بيش برفش بيشتر- هر کس داراتر است گرفتار تر است.
383- هر که نان از عمل خويش خورد منت حاتم طايي نبرد - نبايد به ديگران متکي بود .
384- هر که طاوس خواهد جور هندوستان کشد - بايد سختيها را براي رسيدن به هدف تحمل کرد .
385- هفت خوان رستم را طي کردن- کار بسيار سخت را براي رسيدن به هدف تحمل کرد .
386- همه را برق مي گيرد ما را چراغ نفتي - شانس و اقبال ديگران ييشتر از ماست .
387- هنداونه زير بغل کسي گذاشتن - تملق بي جا گفتن .
388- هوا گرگ و ميش است- نه تاريک است نه روشن .
389- هيچ کاره ي همه کاره - آدم هيچ کاره هود را همه کاره مي پندارد .
390- ياسين به گوش خر خواندن - کار بي حاصل انجام دادن .
391- يال و کوپال داشتن - سرو وضع خوب داشتن .
392- يک دستي گرفتن - کسي را کتر از آنچه هست پنداشتن .
393- يک ستاره توي آسمان ندارد -ادم بي شانس و اقبال است .
394- يک شب هزار شب نمي شود -به تعارف به مهمان مي گويند .
395- يک کلاغ چهل کلاغ کردن- اغراق و مبالغه نمودن + غيبت زياد .
396- يک بز گر گله را گرگين مي کند- يک همنشين بد ديگران را هم به فساد مي کشاند .
397- يکي به نعل مي زند يکي هم به ميخ -هر دو طرف را مراعات مي کند .
398- يک گوش در است و گوش ديگر دروازه - کسي که مطلبي را به خاطر نمي سپارد .
399- يکي را پي نخود سياه فرستادن - به بهانه اي او را ازميدان خارج کردن .
400- يکي نان نداشت بخورد پياز مي خورد تا اشتهايش باز شود - کار نابخردانه کردن .