در حال بارگذاری ...
دبیرستان پسرانه دوره اول بزرگمهر (غیردولتی)

دبیرستان پسرانه دوره اول بزرگمهر (غیردولتی)

logo

دبیرستان پسرانه دوره اول بزرگمهر (غیردولتی)

ورود
نوشته شده در 22 مرداد 1401، ساعت 07:46

400 ضرب المثل و کنایه پر کاربرد زبان فارسی

خلاصه مطلب

از گوشه کنار ادبیات زبان پارسی 400 کنایه و ضرب المثل پر کاربرد را پیدا کرده و قرار دادیدم. با گفتن یک کنایه و ضرب المثل انبوهی از حرف ها را می توانید و دیگران انتقال دهید

از گوشه کنار ادبیات زبان پارسی 400 کنایه و ضرب المثل پر کاربرد را پیدا کرده و قرار دادیدم. با گفتن یک کنایه و ضرب المثل انبوهی از حرف ها را می توانید و دیگران انتقال دهید

1- آب از آب تکان نخوردن :   کنايه از آرامش : بدون نگراني
2- آب از آسياب افتادن :   آرامشي برقرار شد- سرو صدا خاموش شد
3- آب از سر گذشتن:    اميد نداشتن-  به پايان آمدن امري
4- آب آمد و تيمم باطل شد :   اصل کار آمد وفرع بي مورد است
5- آب توي دلش تکان نمي خورد :   آرام وآهسته حرکت مي کند
6- آب خوش از گلو پايين نرفتن:    راحتي نداشتن
7- آب در کوزه و ماتشنه لبان مي گرديم : هدف ومقصود در نزديکي ما قرار دارد اما به دنبال آن مي گرديم.
8- آب را از سرچشمه بايد بست :جلوي ضرر وزيان را از مبدا بايد گرفت.
9- آب زير پوستش رفته است:کمي چاق شده است- وضع ماليش بهتر شده است.
10- آبشان در يک جوي نمي رود :با هم توافق ندارند - بايکديگر خوب نيستند.
11- آب غوره گرفتن: گريه کردن -گريستن
12- آب کش به کف گير مي گويد چقدر سوراخ داري: کسي که خود عيب بسيار دارد  وبه اندک عيب ديگري ايراد و خرده  مي گيرد.
13- آبم است وگاوم است نوبت آسيابم است:  به مناسبت چندين کار دريک موقع داشتن
14- آب نخوردن چشم:اميدي نداشتن
15- آب تاب دادن :به موضوعي اهميت زيادي دادن -اغراق کردن
16- آب در دست داري نخور بيا:   در آمدن فوق العاده عجله شتاب اشتن
17- آبي از او گم نمي شود:امکان انجام دادن کار از او نيست-   نبايد به او اميدي داشت
18- آبي که به زندگيش نديد حسين                         چون گشت شهيد بر مزارش دادند
توجهي  به کسي در زمان لزوم نکردن در غير زمان به آن پرداختن_مانند (نوشداروي پس از مرگ سهراب)
19- آتش چون بر افروخت بسوزد تر وخشک :در اثر حادثه گناهکار و بي گناه از بين بروند
20- آتش زير خاکستر:آرامش موقت-موذي
21- آخر کار خود را کردن:به مقصود خود رسيدن-   به هدف خود نائل آمدن
22- آخوند شدن چه آسان وانسان شدن چه مشکل:سواد پيداکردن راحت است اما انسان شدن سخت است.
23- آدم بايد لقمه را به اندازه دهانش بگيرد:بايد باتوجه به توانايي خود کاري انجام داد.
24- آدم شاخ در مي آورد:از شدت تعجب-  حرف هاي دروغ وغير قابل قبول
25- آدم گدا اين همه ادا:آدمهاي فقير بيشتر ادا دارند-  بيشتر عيب وايراد مي گيرند
26- آدم گرسنه سنگ را هم مي خورد:به کسي مي گويند که بهانه مطلوب بودن غذا را از خوردن آن امتناع مي کند.
27- آدم مفتخور خوش سليقه مي شود:کسي که چيزي را رايگان بدست مي آورد بر آن ايراد مي گيرد.
28- آدم ناشي سرنا را از سر گشاد آن مي زند: به کسي که  از انجام کاري اطلاع  ندارد وبه نادرست انجام مي دهد.
29- آدم يکبار پايش تو چاله مي افتد:از هر اتفاق وپيشامدي بايد عبرت گرفت
30- آدم يک دنده:ثابت محکم،بيشتر در جهت منفي
31- آرزو را به گور بردن:به هدف ومقصود خود نرسيدن
32- آزموده را آزمون خطاست:باکسي که قبل آشنا بودن ومعامله داشتن به حيث منفي
33- آسمان به زمين نمي آيد:اتفاق فوق العاده اي روي نخواهد داد.
34- آسمان وريسمان را سر هم بافتن:دوچيز بي تناسب را به هم ارتباط دادن-  نامربوط گفتن
35- آش پز که دوتا شد آش يا شور مي شود يا بي نمک:دو يا چند نفر در انجام کاري دخالت داشته باشند کار پيش نمي رود.
36- آش دهن سوز نبودن:مورد مطلوب نبودن
37- آش خوب باشد کاسه اش چوب باشد:اصل مهم است نه فع.
38- آش کشک خالته بخوري پاته نخوري پاته:در هر حال مجبور به انجام کار بودن.
39- آش نخورده ودهن سوخته: کار ي انجام نداده ولي گناهکار شناخته شده
40- آش و لاش کردن:صدمه وآسيب سختي دادن
41- آشي براي کسي پختن:درد سري براي کسي بوجود آوردن.
42- آفتاب لب بام است:مرگ او نزديک است
43- آفتابه لگن هفت دست وشام و ناهار هيچ:تشريفات زياد ولي اهميت کار کم
44- آفتاب هميشه زير ابر نمي ماند:حقيقت هميشه پنهان نيست-  واقيعت روزي رو خواهدکرد
45- آمد زير ابرويش را بگيرد چشمش را کور کرد:کار خوبي براي کسي خواست  انجام دهد  اما برعکس شد.
46- آن را که حساب پاک است از معامله چه باک است:کسي که نيست که پاکي داشته باشدترسي از حساب وکتاب ندارد.
47- آن قدر بايست که زير پايت سبز شود:  انتظار کشيدن بدون نتيجه
48- آن وقت که جيک جيک مستانت بود ياد زمستانت نبود:از قبل بايد فکر آينده بود
49- آويزه گوش کردن:پندي را فراگرفتن را بکار بستن
50- آه در بساط نداشتن:کاملاً بي چيز و فقير بودن
51- آهسته بيا آهسته برو گربه شاخت نزند:پنهان کردن مطلب-  بي سر وصدا انجام دادن کاري
52- اجاق پدر راروشن نگه داشتن:فرزند داشتن،که بيشتر منظور فرزند پسر داشتن است.
53- اجاقش کور است:صاحب اولاد نمي شود
54- اجل دور سرش مي چرخد:وضيعت ناگوار دارد.نزديک به مرگ است
55- احترام امام زاد ه با متولي آن است:احترام هر کس را بايد نزديکان او حفظ نمايند.
56- از آب گل آلود ماهي گرفتن:از هرج ومرج استفاده کردن
57- از اين ستون به آن ستون فرج است:در انتظار بيش آمد ناگوار هميشه بايد اميد وار بود.
58- از بيخ عرب بودن:چيزي اصلاً سرش نشدن
59- از خر شيطان پياده شدن:از لج بازي بيرون آمدن
60- از دماغ فيل افتادن:متکبر ومغرور بودن
61- از سه چيز بايد حذر کرد:ديوار شکسته- سگ درنده-  زن سليطه
62- ا ز کاه کوه ساختن:چيز کوچک وبي اهميت را بزرگ جلوه دادن
63- از کيسه خليفه بخشيدن:از مال وثروت ديگران اعطا کردن
64- از هول حليم توي ديگ افتادن:از زيادي طمع عجله به جاي سود بردن زيان ديدن
65- اسب راگم کردن وپي نعلش گشتن:اصل رااز دست دادن و به دنبال فرع آن گشتن
66- اگر در ديزي باز است حياي گربه کجا رفته است:از موقيعت نبايد سوء استفاده کرد.
67- اگر دنيا را آب ببرد فلاني را خواب ببرد:بسيار لابالي وبي فکر وانديشه است
68- اگر کاردش بزني خونش بيرون نمي آيد:از زيادي خشم غضب
69- اگر کاه از تو نيست کاهدان از تو است:به آدم پرخور گفته مي شود.
70- انگشت در سوراخ زنبور کردن:براي خود توليد زحمت ودرد سر کردن
71- ايراد بني اسرائيلي گرفتن:خرده گيري نابه جا و غير وارد
72- اين شتري است که در خانه هرکس مي خوابد:مرگ براي همه است.
73- اين کلاه براي سرش گشاد است:درخور توانايي ولياقت او نيست.
74- با پاي بروي کفش پاره مي شود وباسر بروي کلاه:در هر حال کار خرج دارد
75- با پنبه سر بريدن:بانرمي به کسي آسيب رساندن صدمه زدن.
76- باد آورده را باد مي برد:چيزي که به آساني و رايگان بدست آيد به آساني هم از دست مي رود.
77- باد غبغب انداختن :افاده کردن-  خود را گرفتن
78- باد در فقس کردن: کار بهيوده انجام دادن
79- بامجان بم آفت ندارد:خطر،متوجه زشت کاران نمي شود.
80- باسيلي صورت خود را سرخ داشتن:با وجود تنگدستي ظاهر خود را حفظ کردن
81- با کدخدا بساز ؛ده را بتاز:همراه با بزرگ محل شو و آن محله را بچاپ
82- بالاخانه اش را اجاره داده است:عقلش کم است
83- بالاي سياهي رنگي نيست:وضع از اين بدتر نمي شود.
84- با يک تير دونشانه زدن:از يک عمل دو نتيجه گرفتن
85- با يک دست دهندوانه نمي توان گرفت:از  دو کار بايد يکي را انتخاب کرد وانجام داد.
86- بچه عزيز است و ادب  عزيز تر:تقدّم عزت ادب در وجود انسان
87- بزک نمير بهار مي آيد کمبزه با خيار مي آيد:و عده سرخرمن به کسي دادن.
88- برادري به جا بز غاله يکي هفت صد دينار:معامله و داد ستد ارتباطي به دوستي ندارد.
89- براي يک بي نماز در مسجد را نمي بندند:کار را به خاطر يک شخص نابه هنجار تعطيل نمي کنند.
90- برج زهر مار بودن:بسيار عبوس وخشمگين بودن.
91- بر خر مراد خود سوار شدن:به هدف خود نائل آمدن
92- برو کشکت را بساب:برو پي کار خود
93- بز گر از سرچشمه آب مي خورد:آدم نالايق بيش تر از ديگران به خود مي بالد
94- بلد نيستم راحت جان است:به کسي گويند که براي فرار از انجام کاري بگويد بلد نيستم
95- به بوي کباب آمديم ديدم خر داغ مي کنند:دچار اشتباه بزرگي شدن
96- به تنبل گفتند برو سايه گفت سايه خودش مي آيد:از تنبلي زياد
97- به جيب زدن :استفاده مالي بردن-پولي به دست آوردن
98- به چاک زدن:فرار کردن
99- به در د لاي جرز خوردن:براي هيچ کار مناسب نبودن.
100- به دريابرود دريا خشک مي شود:در باره ي افراد بي طالع و بي اقبال گويند.
101- به رنج و سعي کسي نعمتي به چنک آورد         دگر کس آيدو بي سعي و رنج بردارد
توجه به مفت خوري افراد دارد.
102- به روباه گفتند شاهدت کيست گفت دمم:به شخصي که بيهوده افراد ديگر را گواه خود سازد.
103- يه رش کسي خنديدن:او را تحقير ومسخره کردن
104- به زخم کسي نمک پاشيدن:درد يا داغ کسي را تشديد کردن
105- به شتر گفتند چرا گردنت کج است گفت کجايم راست است:کسي که کارها ورفتار او بر خلاف معمول باشد.
106- به شترمرغ گفتند بپرگفت شترم گفتند بار ببر گفت مرغم: کسي که به بهانه هاي مختلف حاضر به انجام  دادن کار نيست.
107- به شکم خود صابون زدن:وعده وعيد به خود دادن.
108- به کچل گفتند نامت چيست گفت :زلفعلي،به مزاح تمسخر
109- به گمراه گفتند نامت چيست گفت :رهبر، به مزاح تمسخر
110- به هر سازي رقصيدن:مطابق هر ميلي رفتار کردن
111- بي بي از بي چادري پنهان است:اگر کسي کاري انجام نمي دهد بدليل نداشتن وسيله است.
112- بي گدار به آب زدن:نسنجيده وبدون مطالعه کار کردن.احتياط نکردن.
113- پا از گليم بيرو ن بردن:توجه به حد وحدود خود نکردن.
114- پايش لب گور است:نزديک مردن است.
115- پدر کسي را سوزاندن:کسي را بسيار اذيت کردن
116- پدر کشي داشتن باکسي:دشمني سختي باکسي  داشتن
117- پدر مادر دار بودن:اصل و نسب داشتن
118- پرت پلا گفتن:حرف هاي نا ربط  وخارج از موضوع زدن.
119- پرسه زدن:ولگردي کردن-  گردش بيهوده کردن.
120- پُز عالي وجيب خالي:ظاهر آراسته وجيب بدون پول
121- پس از مرگ سهراب ونوشدارو :کار از کار گذشتن
122- پستان به تنور چسباندن :پبش از اندوه دلسوزي کردن
123- پشت سر کسي نماز خواندن : به کسي زياد عقيده و اعتماد داشتن
124- پشت کسي را به خاک ماليدن : او را شکست دادن
125- پيله کردن:باسماجت و اصرار چيزي را از کسي خواستن.
126- تابستان پدر يتيمان است:در فصل تابستان بينوايان احتياج به خانه لباس ندارند.
127- تا پول داري رفيقتم عاشق بند کيفتم: زماني که سود نزد تو دارم با تو دوست هستم.
128- تا تنور گرم است بايد نان را چسباند:همين که موقعيت داري استفاده کن.
129- تابگويي((ف))مي گويم فرح زاد:متوجه و هوشيار هستم
130- تا سه نشود بازي نشود:هر چيز با سه تا کامل مي شود
131- تا گوساله گاو شو دل صاحب آب شود:زمان و مدت طولاني لازم است
132- تا نباشد ،چوب تر فرمان نبرد گاو خر:در هر چيزي بايد سخت گيري کرد
133- تا نباشد چيزکي مردم نگويند چيز ها:تا مطلب کوتاهي در پيرامون چيزي گفته مي نشود مردم چيزي در باره آن نمي گويند.
134- تخم مرغ دزد شتر مرغ دزد مي شود:کسي که دست به عمل کوچکي زد کم کم کارهاي بد برزگتر انجام مي دهد.
135- تر وخشک را باهم سوختن:استثنا در کار نبودن
136- تعارف شاه عبدالعظيمي کردن:تعارف ظاهري بودن رضايت باطني کردن
137- توبه ي گرگ مر گ است:کسي که دست از عادت خود بر نمي دارد.
138- تو به خير و من به سلامت:ديگر ما به يکديگر کاري نداريم
139- تو نيکي مي کن و در دجله  انداز که ايزد در بيابانت دهد باز:نتيجه کار خوب به خود انسان برمي گرد.
140- توي هچل افتادن:گرفتار شدن-  دچار زحمت شدن
141- توي هول و ولا ماندن:مضطرب بودن-تر ديد داشتن
142- ته جيبش تار عنکبوت بسته است:بي پول وفقير است
143- جايي نمي رود که آبرويش رود:عاقل است
144- جان به عزرائيل ندادن:فوق العاده خسيس بودن
145- جاي سوزن انداختن نبود:خبلي پر جمعيت و شلوغ بود
146- چرت موز بودن:جواني بي ادب و بي اهميت-  غير قابل اعتنا
147- جلز ولز کردن:بسيار التماس زاري کردن
148- جنسش شيشه خورده دارد:نادرست است
149- جواب ابلهان خاموشي است:در برار افراد نادان بايد خاموش بود.
150- جوجه را در آخر پاييز مي شمرند:نتيجه هر کار در پايان آن مشخص مي شود
 آمد 151- جور استاد به زمهر پدر : سخت گيري معلم به نفع شاگرد است.
152- جيم شدن : آهسته وبدون آن که کسي متوجه شود محلي را ترک گفتن.
153- چا خان کردن : دروغگوئي کردن .
154- چاقو دسته ي خود را نمي برد : خويشان وبستگان براي هم ديگر ايجاد ناراحتي مي کنند.
155- چاق سلامتي کردن : حال واحوالپرسي کردن - سلام وعليک کردن .
156- چپ چپ نگاه کردن : با تلخي وخشم به کسي نگريستن.
157- چراغي که به خانه رواست به مسجد حرام است : به جاي واجب بايد پرداخت .
158- چشمش شور است : کسي که چشم گيرا داشته باشد وباعث آسيب ديگران شود.
159- چاه کن هميشه ته چاه است : کسي که براي ديگران تله ايجاد کند اول خودش مي افتد.
160- چوب تر به کسي فروختن: مشکلي براي ديگران ايجاد کردن - دشمني داشتن با کسي.
161- چوب دوسر نجس : کسي که مورد نفرت دو طرف دعوا ونزا باشد.
162- چوب لاي چرخ گذاشتن: مانع پيشرفت ديگران شدن  -  مانع ايجاد کردن.
163- چو دخلت نيست خرج آهسته تر کن : در آمد نداري قناعت کن.
164- چانه اش گرم شد : زياد حرف مي زند.
165- چه خاکي به سرم بريزم : چه چار ه هايي بينديشم.
166- چيزي در چنته نداشتن : بي اطلاع بودن.
167- حرف راست را از دهن بچه بايد شنيد: اشاره به پاک ومعصوم بودن بچه ها.
168- حساب به دينار، بخشش به خروار : در حساب بايد دقيق بود ودر بخشش سخاوتمند.
169- حق کسي را کف دستش گذاشتن: سزاي عمل کسي را دادن.
170- حلواي تنتناني تا نخوري نداني : تا آزمايش نکني متوجه نخواهي شد.
171- حمام زنانه شدن : شلوغ و پر سروصدا شدن .
172- حلزون خود را به جمع شاخدارها مي کند: چيزي کوچک وبي اهميت خود را داخل بزرگان مي کند.
173- حنايش رنگ ندارد: کاري از او ساخته نيست.
174- خاله زنک بازي در آوردن : حرکات غير جدي زنانه داشتن .
175- خدا نجار نيست اما درو تخته را خوب به هم مي اندازد: اين دو نفر در رفتار بسيار به هم شبيه هستند.
 (به ويژه زن و مرد )
176- خر بيارو باقالا بار کن : کار خراب جبران نا پذير .
177- خر پول : پول دارو ثروتمند.
178- خر تو خر بودن : هرج و مرج و بي نظمي – شلوغي زياد.
179- خر خالي يرقه مي رود: آدم بي مسئوليت ادعاي زيادي دارد.
180- خر را که به عروسي مي برند براي خوشي نيست براي آبکشي است : آدم زحمت کش را براي کار کردن دعوت مي کنند.
181- خر رفت و الاغ برگشت : همان طورکه بود هست-  بهتر نشد.
182- خرس را به رقص آورديم دمش را به دست آورديم : کسي را وادار به انجام کاري کردن واز آن نتيجه گرفتن.
183- خر کوزه پر از شنبه تا پنج شنبه گچ آوردن وجمعه سنگ کشيدن : کار هميشگي بدون استراحت.
184- خر مقدس بودن : کسي که از نفهمي در تقدس افراط کند.
185- خروس بي محل بودن: وقت و زمان را تشخيص ندادن.
186- خر همان خر است اما پالانش عوض شده : لباس يا مقام جديد در شخصيت فرد تاثير ندارد.
187- خر هميشه خرما نمي ريند : هميشه نمي توان در انتظار همان پيش آمد خوب بود – هميشه فرصت خوب به دست نمي آيد.
188- خل بازي در آوردن: خود را به ديوانگي زدن.
189- خواب زن چپ است: تعبير خواب زن معکوس است.
190- خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو: خود را به جمعيت واجتماع تطبيق دادن.
191- خود را به کوچه ي علي چپ زدن: ناداني نکردن به منظور اجتناب ودوري از کار.
192- خود را نخود آشي کردن : مداخله کردن در هر کاري.
193- خودش مي برد وخودش مي دوزد: همه کاره خودش است.
194- خون کسي را توي شيشه کردن: کسي رابسيار اذيت کردن – بسيار گران فروشي کردن.
195- داشتم داشتم صاحب نيست دارم دارم صاحب است: از گذشته نگو الان چيکاره اي.
196- داغ شکم از داغ عزيزان کمتر نيست: کودک يا کسي که از نخوردن غذا بي تابي مي کند.
197- دانا هم داند وهم پرسد ،نادان نداند ونپرسد: تواضع وفروتني افراد دانا.
198- دبه در آوردن: پس از توافق در معادله براي تغيير دادن شرايط آن به نفع خود تلاش کردن .
199- دختر تر تيزک است: کنايه به زود رشد بودن دختر.
200- در جنگ نان وحلوا تقسيم نمي کنند: طبيعت جنگ ،جنگيدن است.
201- در خانه هر چه مهمان هر که: وقتي مهمان سر زده آمد بايد آنچه حاضر است يسازد.
202- درخت گردو به اين بزرگي درخت خربزه الله اکبر: به مناسبت مقايسه ي غلط گويند.
203-  درد خروار آيد و مثقال رود: مشکل و سختي که يکباره آمد کم کم رفع مي شود.
204- درد را کي ميکشد که مي زايد: زحمت راکسي مي کشد که کار انجام مي دهد.
205- در حوضي که ماهي نيست قورباغه سپهسالار است: در جايي که آدم شايسته اي نيست هر ناشايستي لايق شود.
206- در ديزي باز است حياي گربه کجا رفت: از نبودن مانع نبايد سوء استفاده نمود.
207- در مثل مناقشه نيست:  منظور از مثل ياد شده شخص مخاطب نيست.
208- دزد آمد و هيچ نبرد: همه چيز جاي خودش است.
209- دزد نگرفته پادشاه است: کسي را به دليل نديدن نمي توان مقصر دانست.
210- دست از سر کچل کسي برادشتن: کنايه از رها کردن کسي.
211- دست به سر کردن: کسي را با حيله و نيرنگ از خود دور کردن.
212- دست به دهان رسيدن: مختصر ثروتي داشتن و امورات خود را پيش بردن.
213- دست به يقه شدن: با هم درگير شدن.
214- دست راست و چپ را نشناختن: بسيار کودن و ابله بودن.
215- دست دست را مي شناسد: امانتي را که از کسي گرفتند بايد به همان شخص پس داد.
216- دستش چسبناک است: دزد است.
217- دستش نمک ندارد: به هر کس خوبي يا کمک کند آن شخص منظور ندارد.
218- دست و پاي خود را گم کردن: هول شدن.
219- دست و پنجه نرم کردن: کنايه از زور آزمايي کردن است.
220- روده بزرگ روده گوچک را خورده است: بسيار گرسنه بودن.
221- روزه ي کله گنجشکي گرفتن: تا نيم روز روزه داربودن و سپس غذا خوردن.
222- دل به دل راه داشتن: احساس نزديکي دو نفر به يکديگر.
223- دلش مثل سير و سرکه مي جوشد: تشويش و اضطراب دارد.
224- دماغي چاق داشتن: سالم و تندرست بودن : ثروتمند بودن.
225- دماغ کسي را به خاک ماليدن: او را سخت تنيه کردن.
226- دم به تله دادن: گير افتادن.
227- دم بخت بودن: دختري که موقع شوهر کردن او فرا رسيده باشد.
228- دم در آوردن: پر رو شدن.
229- دمش را گذاشت روي کولش و رفت: نااميد شد و شکست خورد.
230- دندان را تيز: طمع زيادي به چيزي داشتن.
231- دهن بين بودن: زود باور بودن.
232- دهنش چفت و بست ندارد: بي جهت هر ناسزايي گفتن.
233- ديوار موش دارد موش گوش دارد: موقع راز گفتن نيست.
234- ذکر خير کسي را کردن: به خوبي کسي ياد کردن.
235- رو دست خوردن: گول خوردن : به دام افتادن.
236- روزگار کسي را سياه کردن: او را بدبخت کردن.
237- روز وانفسا: روز قيامت و صحراي محشر.
238- روزه ي بي نمازي: عروس بي جهاز و قور مربي پياز : همه چيز ناقص است.
239- روزه خوردنش را ديده ايم نماز کردنش را نديده ايم: کار يدش را ديديم اما کار خوبش را نديديم.
240- روي سر کسي خراب شدن: به زور به مهماني کسي رفتن : خود را بر کسي تحميل نمودن.
241- روي شاخش است: کارم حتمي است.
242- روي کسي را سفيد کردن: موجب سزبلندي و خشنودي کسي شدن.
243- ريش خود را به دست ديگري دادن: تسليم ديگري شدن : اختيار خود را به کسي دادن.
244- ريش خود را در آسياب سفيد کرده: با تجربه و آزموده نيست.
245- ريش و قيچي هر دو را به دست داشتن: اختيار کامل داشتن.
246- ريگي در کفش داشتن: صادق و راستگو نبودن.
247- زمين دهان باز کرد و مرا در خود فرو برد: از بسياري خجالتي چنين آرزويي کردن.
248- زن از غازه سرخ شود مرد از غزا: زن با آرايش و مرد با جنگيدن خوشرنگ مي شوند.
249- زن نانجيب گرفتن آسان و نگه داشتن او مشکل: هر جور زن هرجا پيدا مي شود.   
250- زن نانجيب گرفتن مشکل و نگه داشتن او آسان: زن خوب هرجا پيدا نمي شود.
251- زير اندازش زمين است و رو اندازش آسمان: فقير و بي چيز است.
252- زيرآب کسي را زدن: کسي را نزد ديگري بي اعتبار کردن.
253- زير کاسه اي نيم کاسه اي بودن : نقشه اي پنهاني در کار بودن .
254- زيره به کرمان بردن : بردن چيزي به محلي که در آنجا فراوان باشد.
255- زينب ستم کش است : خانمي که بيشتر از ديگران کارهاي سخت وطاقت فرسا انجام مي دهد.
256- سال به سال دريغ از پارسال : روزگار وموقعيت بهتري در پيش نيست.
257- سالي که نکوست از بهارش پيداست : شروع هر کار نمايانگر پايان کار است.
258- سبيل کسي را چرب کردن : به کسي رشوه يا هديه دادن.
259- سبيل کسي را دود دادن : کسي را تنبيه کردن  - خجل وناراحت ساختن.
260- ستاره ي سهيل است : دير دير ديده مي شود - غيبت هاي طولاني دارد.
261- سر به جهنم زدن : بسيار گران تمام شدن.
262- سر به سر کسي گذاشتن : اورا ناراحت کردن  - با او شوخي کردن.
263- سر به صحرا زدن : از فرط ناراحتي ديار خود را ترک کردن.
264- سر به هوا بودن : بازي گوش بودن .
265- سر پل خر بگيري : محل بررسي وگير افتادن .
266- سر پيري و معرکه گيري : کساني که در زمان پيري کار جوانان را انجام مي دهند.
267- سرد وگرم روزگار و چشيدن : تجربه آموختن - آزموده شدن .
268- سر شاخ شدن : درگير شدن .
269- سرش تو لاک خود بودن : کاري به کار کسي نداشتن- در فکر خود بودن.
270- سر کسي را گرم کردن : کسي را مشغول کردن .
271- سر کسي شيره ماليدن: کسي ا گول زدن : اغفال کردن.
272- سرکه ي مفت شيرين تر از عسل است: هر چيزي که رايگان باشد گواراست.
273- سر کيسه را شل کردن: سخاوتمکند بودن : پول خرج کردن.
274- سرم را بشکن و نرخم را نشکن: چانه نزن و قيمت جنس را پايين نياور.
275- سر و گوش آب دادن: کسب خبر و اطلاع کردن.
276- سري که درد نمي کند دستمال نبند: بي مورد براي خود ايجاد مشکل و نگراني نکن.
277- سگ زرد برادر شغال است: به لحاظ بدي هر دو مثل هم اند.
278- سگ صاحبش را نمي شناسد: ازدحام و شلوغي زياد.
279- سگ کيش کردن: کسي را بزور به جايي بردن.
280- سير تا پياز را براي کسي نقل کردن: مطلبي را به طور تفصيل براي ديگري شرح دادن.
281- سير به پياز مي گه که پيف پيف چقدر بو ميدهي: دو مجرم مثل هم يکديگر را سرزنش مي کنند.
282- شاخ و شانه کشيدن: به خود باليدن : تظاهر به زورمندي کردن.
283- شال و کلاه کردن: آماده شدن : لباس پوشيدن براي بيرون رفتن از منزل.
284- شاهنامه آخرش خوش است: بايد به پايان کار توجه داشت.
285- شب آبستن است تا چه زايد سحر: حوادثي در پيش است بايد در انتظار آن بود.
286- شب دراز است و قلندر بيدار: وقت بسيار است ، شتاب و عجله شايسته نيست.
287- شتر با بارش گم شد: به محل بسيار شلوغ گويند.
288- شتر ديدي نديدي: آنچه ديدي يا شنيدي بازگو نکن.
289- شتر سواري دولا دولا نداره: اين کار پنهان شدني نيست.
290- شريک دزد و رفيق قافله: کسي که با طرفين دفاع و نزاء زد و بند داشته باشد.
291- شش ماهه به دنيا آمدن: بسيار عجول بودن.
292- شکم گرسنه فتواي خون مي دهد: به آدم بي ايمان نمي توان اعتماد کرد.
293- شيري يا روباه؟:   پيروز باز گشتي يا شکست خورده؟.
294- شورش را در آوردن: زياده روي بيش از حد کردن در کاري.
295- شتر در خواب بيند پنبه دانه: آدمي که آرزوهاي دور و دراز داشته باشد.
296- شيطان را درس دادن: باهوش و حيله گر بودن (جهت منفي).
297- صبر ايوب داشتن: بسيار بردبار و صبور بودن.
298- صد سال گدايي کرد امّا شب جمعه را نميداند: کسي که به رموز کار خود آگاه نيست.
299- صلاح مملکت خويش خسروان دانند: آنچه را خود مصلحت مي بيني انجام بده.
300- طناب مفت را کرديد خود را به دار زد: از هرچه رايگان باشد استفاده مي نمايد.
301- طوطي وار ياد گرفتن: بدون توجه به معني و مفهوم از بر بودن : نفهميده حرف زدن.
302- عاقبت جوينده يابنده بود: هر کسي که بدنبال چيزي برود به آن مي رسد.
303- عقل کسي گرد شدن: عقل درست و حسابي نداشتن : کم شدن عقل کسي.
304- علي ماند و حوضش: بيکار بودن.
305- عمر نوح نداشتن: عمر دراز و طولاني نداشتن.
306- عيسي به دين خود موسي هم به دين خود: هر کس در عقيده و اعتقاد خود آزاد است.
307-غاز چراندن : بيکار بودن.
308- غزل خدا حافظي را خواندن : براي رفتن وجدايي آماده شدن – مردن .
309- فرار وبر قرار ترجيع دادن : براي اجتناب از خطر فرار کردن.
310- فس فس کردن : دير جنبيدن – بسيار آهسته کار کردن .
311- فضول و بردن جهنم گفت هيزمش تر است : بسيار ايراد گير و اعتراض کننده .
312- فلفل مبين که ريزه / بشکن ببين چه تيزاست : به کوچکي شخص نگاه نکن بلکه به لياقت او نگاه کن .
313- فيلش ياد هندوستان کرده : به هدف و مقصد ديگري توجه کرده .
314- قارت وقورت کردن : ادعا داشتن با خشم وخشونت .
315- قلق کسي را به دست آوردن : به اخلاق وروحيه ي کسي آشنا شدن .
316- قوز بالاي قوز : گرفتاري رو گرفتاري – مشکلي روي مشکل پيش .
317- کاچي بهتر از هيچي است : چيز کم بهتر از هيچ چيز است .
318- کاردش بزني خونش در نمي آيد : بي نهايت خشمگين است .
319- کاري بکن بهر ثواب نه سيخ بسوزد نه کباب : به عدالت رفتار کن .
320- کبکش خروس مي خواند : بسيار خوشحال وبا نشاط است .
321- کس نخوارد پشت من جز ناخن انگشت من : کسي براي ديگري کاري انجام نمي دهد .
322- کار حضرت فيل است : کاري بسيار سخت ودشوار است .
323- کف دستم را بو نکرده بودم : از غيب نمي دانستم .
324- کل اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي : مهارت نداشتن در کاري .
325- کلاه شرعي بافتن : عمل غير مشروعي را با حيله وتزوير شرعي جلوه دادن .
326- کار کردن خر وخوردن يابو : کار را کس ديگر مي کند نتيجه را کس ديگر مي برد .
327- کيسه براي چيزي دوختن : طمع داشتن به چيزي .
328- گاوش زائيده : مشکلي برايش پيش آمده است .
329- گردن کج کردن : خود را کوچک کردن - عاجزانه چيزي از کسي خواستن .
330- گر صبر کني ز غوره حلوا سازي : کارها با صبر وبردباري انجام مي شود .
331- گز نکرده پاره کردن : بدون مطالعه به کاري مبادرت کردن .
332- گل سر سبد بودن : برگزيده گروه بودن - ممتاز جمع شدن .
333- گاو پيشاني سفيد : همه کس و همه جا او را مي شناسند .
334- گوش بريدن کسي :کلاه برداري کردن از کسي .
335- لفت دادن کاري : به درازا کشانيدن کارو با تشريفات زياد به آن پرداختن .
336- لنگه کفش کهنه در بيابان نعمت است : چيز بي ارزش و ناقابل در شرايط نياز مفيد واقع مي شود .
337- مار پوست خود بگذارد اما خوي خود نگذارد : اخلاق ورفتار افراد عوض نمي شود .
338- مار را در آستين خود پروراندن : چيز بد را ياري دادن .
339- مار گزيده از ريسمان سياه وسفيد مي ترسد : آدم صدمه ديده هميشه مي ترسد.
340- ماست خود را کيسه کردن :ترسيدن.
341- مثل اينکه مال باباش و خوردم : به مناسبت دشمني با کسي گفته مي شود .
342- ماهي را هر وقت از آب بگيري تازه است : روي آوردن به کار خود هيچ موقع دير نيست .
343- مرغ همسايه غاز است : چيزي که ديگران دارند با ارزش تر است .
344- موش به سوراخ نمي رفت جارو به دمبش بست : طرف خودش پذيرفته نبود معرف ديگري شد .
345- مرغ يک پا دارد : از نظرم بر نمي گردم .
346- مثل خر در گل ماندن : عاجز و ناتوان و درمانده شدن .
347- مرد سر مي دهد اما سر نمي دهد : رازي که به کسي سپرده شد فاش نمي شود .
348- مشت نمونه خروار است : چيز کم به نشانه فراوان .
349- مشت وسندان : جدال ودرگيري ناتوان با توانا – کار دشوار وخطر ناک.
350- مگر آمدي آتش ببري : عجله زياد داشتن.
351- مگر  شهر هرت است ؟ هر کار ي انجام بدهي آزاد نيستي .
352- مگر کله گنجشک خورده اي ؟ بسيار پر حرف هستي .
353- من مي گويم نر است تو مي گويي بدوش  - بي جهت اصرار کردن
354- من يک پيراهن بيشتر از تو پاره کردم- با تجربه تر و سالخورده تر از تو هستم .
355- مو را از دست کشيدن - دقت بسيار کردن .
356- موش مردگي درآوردن خود را به ناخوشي زدن-  خود را بيمار جلوه دادن
357- مومن مسجد نديده - به شوخي به کسي مي گويند که تظاهر به تقدس دارد .
358- موهايش را در آسياب سفيد کرده  -  گرچه پير است اما بي تجربه است .
359- مويي از خرس کندن غنيمت است  -  از آدم خسيس حداقل استفاده هم غنيمت است .
360- مهمان مهمان را نمي تواند ببيند صاحبخانه هر دو را - خسيس بودن صاحب خانه
361- ميانشان شکر آب است  - روابط آنها خوب نيست ، اختلاف دارند .
362- ناز شست گرفتن  -  پاداش و جايزه گرفتن .
363- نازک نارنجي  - زودرنج ، کم تحمل در مقابل مشکلات
364- نان به نرخ روز خوردن  -  پاي بند بودن به اصول - رفتار خود را با وضع حاضر تطبيق دادن
365- نان کسي را آجر کردن  -موجب ضرر و زيان کسي شدن .
366- نخود هر آش بودن - مداخله در هر کاري کردن .
367- نشخوار آدميزاد حرف است - لذت داشتن حرف زياد .
368- نمک پرورده بودن - مديون کسي ديگر بودن .
369- نو که آمد به بازار    کهنه شود دل آزار - با آمدن چيز جديد گذشته و قديمي و دلگير مي شود .
370 – نه زنگي زنگ نه رومي روم- ميانه رو بودن-  متوسط بودن .
371- نه سر پياز نه ته پياز- کاره اي نبودن .
372- نه چک زدم نه چانه عروس آمد به خانه -  بدون زحمت به هدف رسيدم .
373- وقت سر خاراندن نداشتن - سخت گرفتار کار زياد بودن .
374- هر چه بگندد نمکش مي زنند   واي به روزي که بگندد نمک- از افراد درست ديگر انتظار انجام کار بد و زشت نيست .
375- هر چه پول بدهي آش مي خوري - به اندازه زحمتت نتيجه مي گيري .
376- هر سرازي سربالايي دارد- راحتي سختيهايي هم به دنبال دارد .
377- هر چه ديدي از چشم خودت ديدي-  مقصر خودت هستي .
378 – هر چه سنگ است مال پاي لنگ است-  آسيب و صدمه هميشه به آدمهاي بيچاره مي رسد .
379- هر کي با آل علي درافتد برافتد - معمولاً سادات به مخالفان خود مي گويند .
380- هر کس به اميد همسايه نشيند گرسنه مي خوابد-  به ديگران نبايد اميد داشت ، هر کاري را بايد خود انجام داد .
381- هر کس خربزه مي خورد پاي لرزش هم مي نشيند- هر کس بايد عاقبت اعمال خود را تحمل کند .
382- هر که بامش بيش برفش بيشتر-  هر کس داراتر است گرفتار تر است.
383- هر که نان از عمل خويش خورد    منت حاتم طايي نبرد -  نبايد به ديگران متکي بود .
384- هر که طاوس خواهد جور هندوستان کشد - بايد سختيها را براي رسيدن به هدف تحمل کرد .
385- هفت خوان رستم را طي کردن- کار بسيار سخت را براي رسيدن به هدف تحمل کرد .
386- همه را برق مي گيرد ما را چراغ نفتي - شانس و اقبال ديگران ييشتر  از ماست .
387- هنداونه زير بغل کسي گذاشتن - تملق بي جا گفتن .
388- هوا گرگ و ميش است-  نه تاريک است نه روشن .
389- هيچ کاره ي همه کاره - آدم هيچ کاره هود را همه کاره مي پندارد .
390- ياسين به گوش خر خواندن - کار بي حاصل انجام دادن .
391- يال و کوپال داشتن - سرو وضع خوب داشتن .
392- يک دستي گرفتن - کسي را کتر از آنچه هست پنداشتن .
393- يک ستاره توي آسمان ندارد -ادم بي شانس و اقبال است .
394- يک شب هزار شب نمي شود -به تعارف به مهمان مي گويند .
395- يک کلاغ چهل کلاغ کردن- اغراق و مبالغه نمودن + غيبت زياد .
396- يک بز گر گله را گرگين مي کند- يک همنشين بد ديگران را هم به فساد مي کشاند .
397- يکي به نعل مي زند يکي هم به ميخ -هر دو طرف را مراعات مي کند .
398- يک گوش در است و گوش ديگر  دروازه  - کسي که مطلبي را به خاطر نمي سپارد .
399- يکي را پي نخود سياه فرستادن - به بهانه اي او را ازميدان خارج کردن .
400- يکي نان نداشت بخورد پياز مي خورد تا اشتهايش باز شود  - کار نابخردانه کردن .

400 ضرب المثل و کنایه پر کاربرد زبان فارسی

ویراستار مدرسه
عمومی
22 مرداد 1401، ساعت 07:46۲۰ دقیقه مطالعه
خلاصه مطلب

از گوشه کنار ادبیات زبان پارسی 400 کنایه و ضرب المثل پر کاربرد را پیدا کرده و قرار دادیدم. با گفتن یک کنایه و ضرب المثل انبوهی از حرف ها را می توانید و دیگران انتقال دهید

از گوشه کنار ادبیات زبان پارسی 400 کنایه و ضرب المثل پر کاربرد را پیدا کرده و قرار دادیدم. با گفتن یک کنایه و ضرب المثل انبوهی از حرف ها را می توانید و دیگران انتقال دهید

1- آب از آب تکان نخوردن :   کنايه از آرامش : بدون نگراني
2- آب از آسياب افتادن :   آرامشي برقرار شد- سرو صدا خاموش شد
3- آب از سر گذشتن:    اميد نداشتن-  به پايان آمدن امري
4- آب آمد و تيمم باطل شد :   اصل کار آمد وفرع بي مورد است
5- آب توي دلش تکان نمي خورد :   آرام وآهسته حرکت مي کند
6- آب خوش از گلو پايين نرفتن:    راحتي نداشتن
7- آب در کوزه و ماتشنه لبان مي گرديم : هدف ومقصود در نزديکي ما قرار دارد اما به دنبال آن مي گرديم.
8- آب را از سرچشمه بايد بست :جلوي ضرر وزيان را از مبدا بايد گرفت.
9- آب زير پوستش رفته است:کمي چاق شده است- وضع ماليش بهتر شده است.
10- آبشان در يک جوي نمي رود :با هم توافق ندارند - بايکديگر خوب نيستند.
11- آب غوره گرفتن: گريه کردن -گريستن
12- آب کش به کف گير مي گويد چقدر سوراخ داري: کسي که خود عيب بسيار دارد  وبه اندک عيب ديگري ايراد و خرده  مي گيرد.
13- آبم است وگاوم است نوبت آسيابم است:  به مناسبت چندين کار دريک موقع داشتن
14- آب نخوردن چشم:اميدي نداشتن
15- آب تاب دادن :به موضوعي اهميت زيادي دادن -اغراق کردن
16- آب در دست داري نخور بيا:   در آمدن فوق العاده عجله شتاب اشتن
17- آبي از او گم نمي شود:امکان انجام دادن کار از او نيست-   نبايد به او اميدي داشت
18- آبي که به زندگيش نديد حسين                         چون گشت شهيد بر مزارش دادند
توجهي  به کسي در زمان لزوم نکردن در غير زمان به آن پرداختن_مانند (نوشداروي پس از مرگ سهراب)
19- آتش چون بر افروخت بسوزد تر وخشک :در اثر حادثه گناهکار و بي گناه از بين بروند
20- آتش زير خاکستر:آرامش موقت-موذي
21- آخر کار خود را کردن:به مقصود خود رسيدن-   به هدف خود نائل آمدن
22- آخوند شدن چه آسان وانسان شدن چه مشکل:سواد پيداکردن راحت است اما انسان شدن سخت است.
23- آدم بايد لقمه را به اندازه دهانش بگيرد:بايد باتوجه به توانايي خود کاري انجام داد.
24- آدم شاخ در مي آورد:از شدت تعجب-  حرف هاي دروغ وغير قابل قبول
25- آدم گدا اين همه ادا:آدمهاي فقير بيشتر ادا دارند-  بيشتر عيب وايراد مي گيرند
26- آدم گرسنه سنگ را هم مي خورد:به کسي مي گويند که بهانه مطلوب بودن غذا را از خوردن آن امتناع مي کند.
27- آدم مفتخور خوش سليقه مي شود:کسي که چيزي را رايگان بدست مي آورد بر آن ايراد مي گيرد.
28- آدم ناشي سرنا را از سر گشاد آن مي زند: به کسي که  از انجام کاري اطلاع  ندارد وبه نادرست انجام مي دهد.
29- آدم يکبار پايش تو چاله مي افتد:از هر اتفاق وپيشامدي بايد عبرت گرفت
30- آدم يک دنده:ثابت محکم،بيشتر در جهت منفي
31- آرزو را به گور بردن:به هدف ومقصود خود نرسيدن
32- آزموده را آزمون خطاست:باکسي که قبل آشنا بودن ومعامله داشتن به حيث منفي
33- آسمان به زمين نمي آيد:اتفاق فوق العاده اي روي نخواهد داد.
34- آسمان وريسمان را سر هم بافتن:دوچيز بي تناسب را به هم ارتباط دادن-  نامربوط گفتن
35- آش پز که دوتا شد آش يا شور مي شود يا بي نمک:دو يا چند نفر در انجام کاري دخالت داشته باشند کار پيش نمي رود.
36- آش دهن سوز نبودن:مورد مطلوب نبودن
37- آش خوب باشد کاسه اش چوب باشد:اصل مهم است نه فع.
38- آش کشک خالته بخوري پاته نخوري پاته:در هر حال مجبور به انجام کار بودن.
39- آش نخورده ودهن سوخته: کار ي انجام نداده ولي گناهکار شناخته شده
40- آش و لاش کردن:صدمه وآسيب سختي دادن
41- آشي براي کسي پختن:درد سري براي کسي بوجود آوردن.
42- آفتاب لب بام است:مرگ او نزديک است
43- آفتابه لگن هفت دست وشام و ناهار هيچ:تشريفات زياد ولي اهميت کار کم
44- آفتاب هميشه زير ابر نمي ماند:حقيقت هميشه پنهان نيست-  واقيعت روزي رو خواهدکرد
45- آمد زير ابرويش را بگيرد چشمش را کور کرد:کار خوبي براي کسي خواست  انجام دهد  اما برعکس شد.
46- آن را که حساب پاک است از معامله چه باک است:کسي که نيست که پاکي داشته باشدترسي از حساب وکتاب ندارد.
47- آن قدر بايست که زير پايت سبز شود:  انتظار کشيدن بدون نتيجه
48- آن وقت که جيک جيک مستانت بود ياد زمستانت نبود:از قبل بايد فکر آينده بود
49- آويزه گوش کردن:پندي را فراگرفتن را بکار بستن
50- آه در بساط نداشتن:کاملاً بي چيز و فقير بودن
51- آهسته بيا آهسته برو گربه شاخت نزند:پنهان کردن مطلب-  بي سر وصدا انجام دادن کاري
52- اجاق پدر راروشن نگه داشتن:فرزند داشتن،که بيشتر منظور فرزند پسر داشتن است.
53- اجاقش کور است:صاحب اولاد نمي شود
54- اجل دور سرش مي چرخد:وضيعت ناگوار دارد.نزديک به مرگ است
55- احترام امام زاد ه با متولي آن است:احترام هر کس را بايد نزديکان او حفظ نمايند.
56- از آب گل آلود ماهي گرفتن:از هرج ومرج استفاده کردن
57- از اين ستون به آن ستون فرج است:در انتظار بيش آمد ناگوار هميشه بايد اميد وار بود.
58- از بيخ عرب بودن:چيزي اصلاً سرش نشدن
59- از خر شيطان پياده شدن:از لج بازي بيرون آمدن
60- از دماغ فيل افتادن:متکبر ومغرور بودن
61- از سه چيز بايد حذر کرد:ديوار شکسته- سگ درنده-  زن سليطه
62- ا ز کاه کوه ساختن:چيز کوچک وبي اهميت را بزرگ جلوه دادن
63- از کيسه خليفه بخشيدن:از مال وثروت ديگران اعطا کردن
64- از هول حليم توي ديگ افتادن:از زيادي طمع عجله به جاي سود بردن زيان ديدن
65- اسب راگم کردن وپي نعلش گشتن:اصل رااز دست دادن و به دنبال فرع آن گشتن
66- اگر در ديزي باز است حياي گربه کجا رفته است:از موقيعت نبايد سوء استفاده کرد.
67- اگر دنيا را آب ببرد فلاني را خواب ببرد:بسيار لابالي وبي فکر وانديشه است
68- اگر کاردش بزني خونش بيرون نمي آيد:از زيادي خشم غضب
69- اگر کاه از تو نيست کاهدان از تو است:به آدم پرخور گفته مي شود.
70- انگشت در سوراخ زنبور کردن:براي خود توليد زحمت ودرد سر کردن
71- ايراد بني اسرائيلي گرفتن:خرده گيري نابه جا و غير وارد
72- اين شتري است که در خانه هرکس مي خوابد:مرگ براي همه است.
73- اين کلاه براي سرش گشاد است:درخور توانايي ولياقت او نيست.
74- با پاي بروي کفش پاره مي شود وباسر بروي کلاه:در هر حال کار خرج دارد
75- با پنبه سر بريدن:بانرمي به کسي آسيب رساندن صدمه زدن.
76- باد آورده را باد مي برد:چيزي که به آساني و رايگان بدست آيد به آساني هم از دست مي رود.
77- باد غبغب انداختن :افاده کردن-  خود را گرفتن
78- باد در فقس کردن: کار بهيوده انجام دادن
79- بامجان بم آفت ندارد:خطر،متوجه زشت کاران نمي شود.
80- باسيلي صورت خود را سرخ داشتن:با وجود تنگدستي ظاهر خود را حفظ کردن
81- با کدخدا بساز ؛ده را بتاز:همراه با بزرگ محل شو و آن محله را بچاپ
82- بالاخانه اش را اجاره داده است:عقلش کم است
83- بالاي سياهي رنگي نيست:وضع از اين بدتر نمي شود.
84- با يک تير دونشانه زدن:از يک عمل دو نتيجه گرفتن
85- با يک دست دهندوانه نمي توان گرفت:از  دو کار بايد يکي را انتخاب کرد وانجام داد.
86- بچه عزيز است و ادب  عزيز تر:تقدّم عزت ادب در وجود انسان
87- بزک نمير بهار مي آيد کمبزه با خيار مي آيد:و عده سرخرمن به کسي دادن.
88- برادري به جا بز غاله يکي هفت صد دينار:معامله و داد ستد ارتباطي به دوستي ندارد.
89- براي يک بي نماز در مسجد را نمي بندند:کار را به خاطر يک شخص نابه هنجار تعطيل نمي کنند.
90- برج زهر مار بودن:بسيار عبوس وخشمگين بودن.
91- بر خر مراد خود سوار شدن:به هدف خود نائل آمدن
92- برو کشکت را بساب:برو پي کار خود
93- بز گر از سرچشمه آب مي خورد:آدم نالايق بيش تر از ديگران به خود مي بالد
94- بلد نيستم راحت جان است:به کسي گويند که براي فرار از انجام کاري بگويد بلد نيستم
95- به بوي کباب آمديم ديدم خر داغ مي کنند:دچار اشتباه بزرگي شدن
96- به تنبل گفتند برو سايه گفت سايه خودش مي آيد:از تنبلي زياد
97- به جيب زدن :استفاده مالي بردن-پولي به دست آوردن
98- به چاک زدن:فرار کردن
99- به در د لاي جرز خوردن:براي هيچ کار مناسب نبودن.
100- به دريابرود دريا خشک مي شود:در باره ي افراد بي طالع و بي اقبال گويند.
101- به رنج و سعي کسي نعمتي به چنک آورد         دگر کس آيدو بي سعي و رنج بردارد
توجه به مفت خوري افراد دارد.
102- به روباه گفتند شاهدت کيست گفت دمم:به شخصي که بيهوده افراد ديگر را گواه خود سازد.
103- يه رش کسي خنديدن:او را تحقير ومسخره کردن
104- به زخم کسي نمک پاشيدن:درد يا داغ کسي را تشديد کردن
105- به شتر گفتند چرا گردنت کج است گفت کجايم راست است:کسي که کارها ورفتار او بر خلاف معمول باشد.
106- به شترمرغ گفتند بپرگفت شترم گفتند بار ببر گفت مرغم: کسي که به بهانه هاي مختلف حاضر به انجام  دادن کار نيست.
107- به شکم خود صابون زدن:وعده وعيد به خود دادن.
108- به کچل گفتند نامت چيست گفت :زلفعلي،به مزاح تمسخر
109- به گمراه گفتند نامت چيست گفت :رهبر، به مزاح تمسخر
110- به هر سازي رقصيدن:مطابق هر ميلي رفتار کردن
111- بي بي از بي چادري پنهان است:اگر کسي کاري انجام نمي دهد بدليل نداشتن وسيله است.
112- بي گدار به آب زدن:نسنجيده وبدون مطالعه کار کردن.احتياط نکردن.
113- پا از گليم بيرو ن بردن:توجه به حد وحدود خود نکردن.
114- پايش لب گور است:نزديک مردن است.
115- پدر کسي را سوزاندن:کسي را بسيار اذيت کردن
116- پدر کشي داشتن باکسي:دشمني سختي باکسي  داشتن
117- پدر مادر دار بودن:اصل و نسب داشتن
118- پرت پلا گفتن:حرف هاي نا ربط  وخارج از موضوع زدن.
119- پرسه زدن:ولگردي کردن-  گردش بيهوده کردن.
120- پُز عالي وجيب خالي:ظاهر آراسته وجيب بدون پول
121- پس از مرگ سهراب ونوشدارو :کار از کار گذشتن
122- پستان به تنور چسباندن :پبش از اندوه دلسوزي کردن
123- پشت سر کسي نماز خواندن : به کسي زياد عقيده و اعتماد داشتن
124- پشت کسي را به خاک ماليدن : او را شکست دادن
125- پيله کردن:باسماجت و اصرار چيزي را از کسي خواستن.
126- تابستان پدر يتيمان است:در فصل تابستان بينوايان احتياج به خانه لباس ندارند.
127- تا پول داري رفيقتم عاشق بند کيفتم: زماني که سود نزد تو دارم با تو دوست هستم.
128- تا تنور گرم است بايد نان را چسباند:همين که موقعيت داري استفاده کن.
129- تابگويي((ف))مي گويم فرح زاد:متوجه و هوشيار هستم
130- تا سه نشود بازي نشود:هر چيز با سه تا کامل مي شود
131- تا گوساله گاو شو دل صاحب آب شود:زمان و مدت طولاني لازم است
132- تا نباشد ،چوب تر فرمان نبرد گاو خر:در هر چيزي بايد سخت گيري کرد
133- تا نباشد چيزکي مردم نگويند چيز ها:تا مطلب کوتاهي در پيرامون چيزي گفته مي نشود مردم چيزي در باره آن نمي گويند.
134- تخم مرغ دزد شتر مرغ دزد مي شود:کسي که دست به عمل کوچکي زد کم کم کارهاي بد برزگتر انجام مي دهد.
135- تر وخشک را باهم سوختن:استثنا در کار نبودن
136- تعارف شاه عبدالعظيمي کردن:تعارف ظاهري بودن رضايت باطني کردن
137- توبه ي گرگ مر گ است:کسي که دست از عادت خود بر نمي دارد.
138- تو به خير و من به سلامت:ديگر ما به يکديگر کاري نداريم
139- تو نيکي مي کن و در دجله  انداز که ايزد در بيابانت دهد باز:نتيجه کار خوب به خود انسان برمي گرد.
140- توي هچل افتادن:گرفتار شدن-  دچار زحمت شدن
141- توي هول و ولا ماندن:مضطرب بودن-تر ديد داشتن
142- ته جيبش تار عنکبوت بسته است:بي پول وفقير است
143- جايي نمي رود که آبرويش رود:عاقل است
144- جان به عزرائيل ندادن:فوق العاده خسيس بودن
145- جاي سوزن انداختن نبود:خبلي پر جمعيت و شلوغ بود
146- چرت موز بودن:جواني بي ادب و بي اهميت-  غير قابل اعتنا
147- جلز ولز کردن:بسيار التماس زاري کردن
148- جنسش شيشه خورده دارد:نادرست است
149- جواب ابلهان خاموشي است:در برار افراد نادان بايد خاموش بود.
150- جوجه را در آخر پاييز مي شمرند:نتيجه هر کار در پايان آن مشخص مي شود
 آمد 151- جور استاد به زمهر پدر : سخت گيري معلم به نفع شاگرد است.
152- جيم شدن : آهسته وبدون آن که کسي متوجه شود محلي را ترک گفتن.
153- چا خان کردن : دروغگوئي کردن .
154- چاقو دسته ي خود را نمي برد : خويشان وبستگان براي هم ديگر ايجاد ناراحتي مي کنند.
155- چاق سلامتي کردن : حال واحوالپرسي کردن - سلام وعليک کردن .
156- چپ چپ نگاه کردن : با تلخي وخشم به کسي نگريستن.
157- چراغي که به خانه رواست به مسجد حرام است : به جاي واجب بايد پرداخت .
158- چشمش شور است : کسي که چشم گيرا داشته باشد وباعث آسيب ديگران شود.
159- چاه کن هميشه ته چاه است : کسي که براي ديگران تله ايجاد کند اول خودش مي افتد.
160- چوب تر به کسي فروختن: مشکلي براي ديگران ايجاد کردن - دشمني داشتن با کسي.
161- چوب دوسر نجس : کسي که مورد نفرت دو طرف دعوا ونزا باشد.
162- چوب لاي چرخ گذاشتن: مانع پيشرفت ديگران شدن  -  مانع ايجاد کردن.
163- چو دخلت نيست خرج آهسته تر کن : در آمد نداري قناعت کن.
164- چانه اش گرم شد : زياد حرف مي زند.
165- چه خاکي به سرم بريزم : چه چار ه هايي بينديشم.
166- چيزي در چنته نداشتن : بي اطلاع بودن.
167- حرف راست را از دهن بچه بايد شنيد: اشاره به پاک ومعصوم بودن بچه ها.
168- حساب به دينار، بخشش به خروار : در حساب بايد دقيق بود ودر بخشش سخاوتمند.
169- حق کسي را کف دستش گذاشتن: سزاي عمل کسي را دادن.
170- حلواي تنتناني تا نخوري نداني : تا آزمايش نکني متوجه نخواهي شد.
171- حمام زنانه شدن : شلوغ و پر سروصدا شدن .
172- حلزون خود را به جمع شاخدارها مي کند: چيزي کوچک وبي اهميت خود را داخل بزرگان مي کند.
173- حنايش رنگ ندارد: کاري از او ساخته نيست.
174- خاله زنک بازي در آوردن : حرکات غير جدي زنانه داشتن .
175- خدا نجار نيست اما درو تخته را خوب به هم مي اندازد: اين دو نفر در رفتار بسيار به هم شبيه هستند.
 (به ويژه زن و مرد )
176- خر بيارو باقالا بار کن : کار خراب جبران نا پذير .
177- خر پول : پول دارو ثروتمند.
178- خر تو خر بودن : هرج و مرج و بي نظمي – شلوغي زياد.
179- خر خالي يرقه مي رود: آدم بي مسئوليت ادعاي زيادي دارد.
180- خر را که به عروسي مي برند براي خوشي نيست براي آبکشي است : آدم زحمت کش را براي کار کردن دعوت مي کنند.
181- خر رفت و الاغ برگشت : همان طورکه بود هست-  بهتر نشد.
182- خرس را به رقص آورديم دمش را به دست آورديم : کسي را وادار به انجام کاري کردن واز آن نتيجه گرفتن.
183- خر کوزه پر از شنبه تا پنج شنبه گچ آوردن وجمعه سنگ کشيدن : کار هميشگي بدون استراحت.
184- خر مقدس بودن : کسي که از نفهمي در تقدس افراط کند.
185- خروس بي محل بودن: وقت و زمان را تشخيص ندادن.
186- خر همان خر است اما پالانش عوض شده : لباس يا مقام جديد در شخصيت فرد تاثير ندارد.
187- خر هميشه خرما نمي ريند : هميشه نمي توان در انتظار همان پيش آمد خوب بود – هميشه فرصت خوب به دست نمي آيد.
188- خل بازي در آوردن: خود را به ديوانگي زدن.
189- خواب زن چپ است: تعبير خواب زن معکوس است.
190- خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو: خود را به جمعيت واجتماع تطبيق دادن.
191- خود را به کوچه ي علي چپ زدن: ناداني نکردن به منظور اجتناب ودوري از کار.
192- خود را نخود آشي کردن : مداخله کردن در هر کاري.
193- خودش مي برد وخودش مي دوزد: همه کاره خودش است.
194- خون کسي را توي شيشه کردن: کسي رابسيار اذيت کردن – بسيار گران فروشي کردن.
195- داشتم داشتم صاحب نيست دارم دارم صاحب است: از گذشته نگو الان چيکاره اي.
196- داغ شکم از داغ عزيزان کمتر نيست: کودک يا کسي که از نخوردن غذا بي تابي مي کند.
197- دانا هم داند وهم پرسد ،نادان نداند ونپرسد: تواضع وفروتني افراد دانا.
198- دبه در آوردن: پس از توافق در معادله براي تغيير دادن شرايط آن به نفع خود تلاش کردن .
199- دختر تر تيزک است: کنايه به زود رشد بودن دختر.
200- در جنگ نان وحلوا تقسيم نمي کنند: طبيعت جنگ ،جنگيدن است.
201- در خانه هر چه مهمان هر که: وقتي مهمان سر زده آمد بايد آنچه حاضر است يسازد.
202- درخت گردو به اين بزرگي درخت خربزه الله اکبر: به مناسبت مقايسه ي غلط گويند.
203-  درد خروار آيد و مثقال رود: مشکل و سختي که يکباره آمد کم کم رفع مي شود.
204- درد را کي ميکشد که مي زايد: زحمت راکسي مي کشد که کار انجام مي دهد.
205- در حوضي که ماهي نيست قورباغه سپهسالار است: در جايي که آدم شايسته اي نيست هر ناشايستي لايق شود.
206- در ديزي باز است حياي گربه کجا رفت: از نبودن مانع نبايد سوء استفاده نمود.
207- در مثل مناقشه نيست:  منظور از مثل ياد شده شخص مخاطب نيست.
208- دزد آمد و هيچ نبرد: همه چيز جاي خودش است.
209- دزد نگرفته پادشاه است: کسي را به دليل نديدن نمي توان مقصر دانست.
210- دست از سر کچل کسي برادشتن: کنايه از رها کردن کسي.
211- دست به سر کردن: کسي را با حيله و نيرنگ از خود دور کردن.
212- دست به دهان رسيدن: مختصر ثروتي داشتن و امورات خود را پيش بردن.
213- دست به يقه شدن: با هم درگير شدن.
214- دست راست و چپ را نشناختن: بسيار کودن و ابله بودن.
215- دست دست را مي شناسد: امانتي را که از کسي گرفتند بايد به همان شخص پس داد.
216- دستش چسبناک است: دزد است.
217- دستش نمک ندارد: به هر کس خوبي يا کمک کند آن شخص منظور ندارد.
218- دست و پاي خود را گم کردن: هول شدن.
219- دست و پنجه نرم کردن: کنايه از زور آزمايي کردن است.
220- روده بزرگ روده گوچک را خورده است: بسيار گرسنه بودن.
221- روزه ي کله گنجشکي گرفتن: تا نيم روز روزه داربودن و سپس غذا خوردن.
222- دل به دل راه داشتن: احساس نزديکي دو نفر به يکديگر.
223- دلش مثل سير و سرکه مي جوشد: تشويش و اضطراب دارد.
224- دماغي چاق داشتن: سالم و تندرست بودن : ثروتمند بودن.
225- دماغ کسي را به خاک ماليدن: او را سخت تنيه کردن.
226- دم به تله دادن: گير افتادن.
227- دم بخت بودن: دختري که موقع شوهر کردن او فرا رسيده باشد.
228- دم در آوردن: پر رو شدن.
229- دمش را گذاشت روي کولش و رفت: نااميد شد و شکست خورد.
230- دندان را تيز: طمع زيادي به چيزي داشتن.
231- دهن بين بودن: زود باور بودن.
232- دهنش چفت و بست ندارد: بي جهت هر ناسزايي گفتن.
233- ديوار موش دارد موش گوش دارد: موقع راز گفتن نيست.
234- ذکر خير کسي را کردن: به خوبي کسي ياد کردن.
235- رو دست خوردن: گول خوردن : به دام افتادن.
236- روزگار کسي را سياه کردن: او را بدبخت کردن.
237- روز وانفسا: روز قيامت و صحراي محشر.
238- روزه ي بي نمازي: عروس بي جهاز و قور مربي پياز : همه چيز ناقص است.
239- روزه خوردنش را ديده ايم نماز کردنش را نديده ايم: کار يدش را ديديم اما کار خوبش را نديديم.
240- روي سر کسي خراب شدن: به زور به مهماني کسي رفتن : خود را بر کسي تحميل نمودن.
241- روي شاخش است: کارم حتمي است.
242- روي کسي را سفيد کردن: موجب سزبلندي و خشنودي کسي شدن.
243- ريش خود را به دست ديگري دادن: تسليم ديگري شدن : اختيار خود را به کسي دادن.
244- ريش خود را در آسياب سفيد کرده: با تجربه و آزموده نيست.
245- ريش و قيچي هر دو را به دست داشتن: اختيار کامل داشتن.
246- ريگي در کفش داشتن: صادق و راستگو نبودن.
247- زمين دهان باز کرد و مرا در خود فرو برد: از بسياري خجالتي چنين آرزويي کردن.
248- زن از غازه سرخ شود مرد از غزا: زن با آرايش و مرد با جنگيدن خوشرنگ مي شوند.
249- زن نانجيب گرفتن آسان و نگه داشتن او مشکل: هر جور زن هرجا پيدا مي شود.   
250- زن نانجيب گرفتن مشکل و نگه داشتن او آسان: زن خوب هرجا پيدا نمي شود.
251- زير اندازش زمين است و رو اندازش آسمان: فقير و بي چيز است.
252- زيرآب کسي را زدن: کسي را نزد ديگري بي اعتبار کردن.
253- زير کاسه اي نيم کاسه اي بودن : نقشه اي پنهاني در کار بودن .
254- زيره به کرمان بردن : بردن چيزي به محلي که در آنجا فراوان باشد.
255- زينب ستم کش است : خانمي که بيشتر از ديگران کارهاي سخت وطاقت فرسا انجام مي دهد.
256- سال به سال دريغ از پارسال : روزگار وموقعيت بهتري در پيش نيست.
257- سالي که نکوست از بهارش پيداست : شروع هر کار نمايانگر پايان کار است.
258- سبيل کسي را چرب کردن : به کسي رشوه يا هديه دادن.
259- سبيل کسي را دود دادن : کسي را تنبيه کردن  - خجل وناراحت ساختن.
260- ستاره ي سهيل است : دير دير ديده مي شود - غيبت هاي طولاني دارد.
261- سر به جهنم زدن : بسيار گران تمام شدن.
262- سر به سر کسي گذاشتن : اورا ناراحت کردن  - با او شوخي کردن.
263- سر به صحرا زدن : از فرط ناراحتي ديار خود را ترک کردن.
264- سر به هوا بودن : بازي گوش بودن .
265- سر پل خر بگيري : محل بررسي وگير افتادن .
266- سر پيري و معرکه گيري : کساني که در زمان پيري کار جوانان را انجام مي دهند.
267- سرد وگرم روزگار و چشيدن : تجربه آموختن - آزموده شدن .
268- سر شاخ شدن : درگير شدن .
269- سرش تو لاک خود بودن : کاري به کار کسي نداشتن- در فکر خود بودن.
270- سر کسي را گرم کردن : کسي را مشغول کردن .
271- سر کسي شيره ماليدن: کسي ا گول زدن : اغفال کردن.
272- سرکه ي مفت شيرين تر از عسل است: هر چيزي که رايگان باشد گواراست.
273- سر کيسه را شل کردن: سخاوتمکند بودن : پول خرج کردن.
274- سرم را بشکن و نرخم را نشکن: چانه نزن و قيمت جنس را پايين نياور.
275- سر و گوش آب دادن: کسب خبر و اطلاع کردن.
276- سري که درد نمي کند دستمال نبند: بي مورد براي خود ايجاد مشکل و نگراني نکن.
277- سگ زرد برادر شغال است: به لحاظ بدي هر دو مثل هم اند.
278- سگ صاحبش را نمي شناسد: ازدحام و شلوغي زياد.
279- سگ کيش کردن: کسي را بزور به جايي بردن.
280- سير تا پياز را براي کسي نقل کردن: مطلبي را به طور تفصيل براي ديگري شرح دادن.
281- سير به پياز مي گه که پيف پيف چقدر بو ميدهي: دو مجرم مثل هم يکديگر را سرزنش مي کنند.
282- شاخ و شانه کشيدن: به خود باليدن : تظاهر به زورمندي کردن.
283- شال و کلاه کردن: آماده شدن : لباس پوشيدن براي بيرون رفتن از منزل.
284- شاهنامه آخرش خوش است: بايد به پايان کار توجه داشت.
285- شب آبستن است تا چه زايد سحر: حوادثي در پيش است بايد در انتظار آن بود.
286- شب دراز است و قلندر بيدار: وقت بسيار است ، شتاب و عجله شايسته نيست.
287- شتر با بارش گم شد: به محل بسيار شلوغ گويند.
288- شتر ديدي نديدي: آنچه ديدي يا شنيدي بازگو نکن.
289- شتر سواري دولا دولا نداره: اين کار پنهان شدني نيست.
290- شريک دزد و رفيق قافله: کسي که با طرفين دفاع و نزاء زد و بند داشته باشد.
291- شش ماهه به دنيا آمدن: بسيار عجول بودن.
292- شکم گرسنه فتواي خون مي دهد: به آدم بي ايمان نمي توان اعتماد کرد.
293- شيري يا روباه؟:   پيروز باز گشتي يا شکست خورده؟.
294- شورش را در آوردن: زياده روي بيش از حد کردن در کاري.
295- شتر در خواب بيند پنبه دانه: آدمي که آرزوهاي دور و دراز داشته باشد.
296- شيطان را درس دادن: باهوش و حيله گر بودن (جهت منفي).
297- صبر ايوب داشتن: بسيار بردبار و صبور بودن.
298- صد سال گدايي کرد امّا شب جمعه را نميداند: کسي که به رموز کار خود آگاه نيست.
299- صلاح مملکت خويش خسروان دانند: آنچه را خود مصلحت مي بيني انجام بده.
300- طناب مفت را کرديد خود را به دار زد: از هرچه رايگان باشد استفاده مي نمايد.
301- طوطي وار ياد گرفتن: بدون توجه به معني و مفهوم از بر بودن : نفهميده حرف زدن.
302- عاقبت جوينده يابنده بود: هر کسي که بدنبال چيزي برود به آن مي رسد.
303- عقل کسي گرد شدن: عقل درست و حسابي نداشتن : کم شدن عقل کسي.
304- علي ماند و حوضش: بيکار بودن.
305- عمر نوح نداشتن: عمر دراز و طولاني نداشتن.
306- عيسي به دين خود موسي هم به دين خود: هر کس در عقيده و اعتقاد خود آزاد است.
307-غاز چراندن : بيکار بودن.
308- غزل خدا حافظي را خواندن : براي رفتن وجدايي آماده شدن – مردن .
309- فرار وبر قرار ترجيع دادن : براي اجتناب از خطر فرار کردن.
310- فس فس کردن : دير جنبيدن – بسيار آهسته کار کردن .
311- فضول و بردن جهنم گفت هيزمش تر است : بسيار ايراد گير و اعتراض کننده .
312- فلفل مبين که ريزه / بشکن ببين چه تيزاست : به کوچکي شخص نگاه نکن بلکه به لياقت او نگاه کن .
313- فيلش ياد هندوستان کرده : به هدف و مقصد ديگري توجه کرده .
314- قارت وقورت کردن : ادعا داشتن با خشم وخشونت .
315- قلق کسي را به دست آوردن : به اخلاق وروحيه ي کسي آشنا شدن .
316- قوز بالاي قوز : گرفتاري رو گرفتاري – مشکلي روي مشکل پيش .
317- کاچي بهتر از هيچي است : چيز کم بهتر از هيچ چيز است .
318- کاردش بزني خونش در نمي آيد : بي نهايت خشمگين است .
319- کاري بکن بهر ثواب نه سيخ بسوزد نه کباب : به عدالت رفتار کن .
320- کبکش خروس مي خواند : بسيار خوشحال وبا نشاط است .
321- کس نخوارد پشت من جز ناخن انگشت من : کسي براي ديگري کاري انجام نمي دهد .
322- کار حضرت فيل است : کاري بسيار سخت ودشوار است .
323- کف دستم را بو نکرده بودم : از غيب نمي دانستم .
324- کل اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي : مهارت نداشتن در کاري .
325- کلاه شرعي بافتن : عمل غير مشروعي را با حيله وتزوير شرعي جلوه دادن .
326- کار کردن خر وخوردن يابو : کار را کس ديگر مي کند نتيجه را کس ديگر مي برد .
327- کيسه براي چيزي دوختن : طمع داشتن به چيزي .
328- گاوش زائيده : مشکلي برايش پيش آمده است .
329- گردن کج کردن : خود را کوچک کردن - عاجزانه چيزي از کسي خواستن .
330- گر صبر کني ز غوره حلوا سازي : کارها با صبر وبردباري انجام مي شود .
331- گز نکرده پاره کردن : بدون مطالعه به کاري مبادرت کردن .
332- گل سر سبد بودن : برگزيده گروه بودن - ممتاز جمع شدن .
333- گاو پيشاني سفيد : همه کس و همه جا او را مي شناسند .
334- گوش بريدن کسي :کلاه برداري کردن از کسي .
335- لفت دادن کاري : به درازا کشانيدن کارو با تشريفات زياد به آن پرداختن .
336- لنگه کفش کهنه در بيابان نعمت است : چيز بي ارزش و ناقابل در شرايط نياز مفيد واقع مي شود .
337- مار پوست خود بگذارد اما خوي خود نگذارد : اخلاق ورفتار افراد عوض نمي شود .
338- مار را در آستين خود پروراندن : چيز بد را ياري دادن .
339- مار گزيده از ريسمان سياه وسفيد مي ترسد : آدم صدمه ديده هميشه مي ترسد.
340- ماست خود را کيسه کردن :ترسيدن.
341- مثل اينکه مال باباش و خوردم : به مناسبت دشمني با کسي گفته مي شود .
342- ماهي را هر وقت از آب بگيري تازه است : روي آوردن به کار خود هيچ موقع دير نيست .
343- مرغ همسايه غاز است : چيزي که ديگران دارند با ارزش تر است .
344- موش به سوراخ نمي رفت جارو به دمبش بست : طرف خودش پذيرفته نبود معرف ديگري شد .
345- مرغ يک پا دارد : از نظرم بر نمي گردم .
346- مثل خر در گل ماندن : عاجز و ناتوان و درمانده شدن .
347- مرد سر مي دهد اما سر نمي دهد : رازي که به کسي سپرده شد فاش نمي شود .
348- مشت نمونه خروار است : چيز کم به نشانه فراوان .
349- مشت وسندان : جدال ودرگيري ناتوان با توانا – کار دشوار وخطر ناک.
350- مگر آمدي آتش ببري : عجله زياد داشتن.
351- مگر  شهر هرت است ؟ هر کار ي انجام بدهي آزاد نيستي .
352- مگر کله گنجشک خورده اي ؟ بسيار پر حرف هستي .
353- من مي گويم نر است تو مي گويي بدوش  - بي جهت اصرار کردن
354- من يک پيراهن بيشتر از تو پاره کردم- با تجربه تر و سالخورده تر از تو هستم .
355- مو را از دست کشيدن - دقت بسيار کردن .
356- موش مردگي درآوردن خود را به ناخوشي زدن-  خود را بيمار جلوه دادن
357- مومن مسجد نديده - به شوخي به کسي مي گويند که تظاهر به تقدس دارد .
358- موهايش را در آسياب سفيد کرده  -  گرچه پير است اما بي تجربه است .
359- مويي از خرس کندن غنيمت است  -  از آدم خسيس حداقل استفاده هم غنيمت است .
360- مهمان مهمان را نمي تواند ببيند صاحبخانه هر دو را - خسيس بودن صاحب خانه
361- ميانشان شکر آب است  - روابط آنها خوب نيست ، اختلاف دارند .
362- ناز شست گرفتن  -  پاداش و جايزه گرفتن .
363- نازک نارنجي  - زودرنج ، کم تحمل در مقابل مشکلات
364- نان به نرخ روز خوردن  -  پاي بند بودن به اصول - رفتار خود را با وضع حاضر تطبيق دادن
365- نان کسي را آجر کردن  -موجب ضرر و زيان کسي شدن .
366- نخود هر آش بودن - مداخله در هر کاري کردن .
367- نشخوار آدميزاد حرف است - لذت داشتن حرف زياد .
368- نمک پرورده بودن - مديون کسي ديگر بودن .
369- نو که آمد به بازار    کهنه شود دل آزار - با آمدن چيز جديد گذشته و قديمي و دلگير مي شود .
370 – نه زنگي زنگ نه رومي روم- ميانه رو بودن-  متوسط بودن .
371- نه سر پياز نه ته پياز- کاره اي نبودن .
372- نه چک زدم نه چانه عروس آمد به خانه -  بدون زحمت به هدف رسيدم .
373- وقت سر خاراندن نداشتن - سخت گرفتار کار زياد بودن .
374- هر چه بگندد نمکش مي زنند   واي به روزي که بگندد نمک- از افراد درست ديگر انتظار انجام کار بد و زشت نيست .
375- هر چه پول بدهي آش مي خوري - به اندازه زحمتت نتيجه مي گيري .
376- هر سرازي سربالايي دارد- راحتي سختيهايي هم به دنبال دارد .
377- هر چه ديدي از چشم خودت ديدي-  مقصر خودت هستي .
378 – هر چه سنگ است مال پاي لنگ است-  آسيب و صدمه هميشه به آدمهاي بيچاره مي رسد .
379- هر کي با آل علي درافتد برافتد - معمولاً سادات به مخالفان خود مي گويند .
380- هر کس به اميد همسايه نشيند گرسنه مي خوابد-  به ديگران نبايد اميد داشت ، هر کاري را بايد خود انجام داد .
381- هر کس خربزه مي خورد پاي لرزش هم مي نشيند- هر کس بايد عاقبت اعمال خود را تحمل کند .
382- هر که بامش بيش برفش بيشتر-  هر کس داراتر است گرفتار تر است.
383- هر که نان از عمل خويش خورد    منت حاتم طايي نبرد -  نبايد به ديگران متکي بود .
384- هر که طاوس خواهد جور هندوستان کشد - بايد سختيها را براي رسيدن به هدف تحمل کرد .
385- هفت خوان رستم را طي کردن- کار بسيار سخت را براي رسيدن به هدف تحمل کرد .
386- همه را برق مي گيرد ما را چراغ نفتي - شانس و اقبال ديگران ييشتر  از ماست .
387- هنداونه زير بغل کسي گذاشتن - تملق بي جا گفتن .
388- هوا گرگ و ميش است-  نه تاريک است نه روشن .
389- هيچ کاره ي همه کاره - آدم هيچ کاره هود را همه کاره مي پندارد .
390- ياسين به گوش خر خواندن - کار بي حاصل انجام دادن .
391- يال و کوپال داشتن - سرو وضع خوب داشتن .
392- يک دستي گرفتن - کسي را کتر از آنچه هست پنداشتن .
393- يک ستاره توي آسمان ندارد -ادم بي شانس و اقبال است .
394- يک شب هزار شب نمي شود -به تعارف به مهمان مي گويند .
395- يک کلاغ چهل کلاغ کردن- اغراق و مبالغه نمودن + غيبت زياد .
396- يک بز گر گله را گرگين مي کند- يک همنشين بد ديگران را هم به فساد مي کشاند .
397- يکي به نعل مي زند يکي هم به ميخ -هر دو طرف را مراعات مي کند .
398- يک گوش در است و گوش ديگر  دروازه  - کسي که مطلبي را به خاطر نمي سپارد .
399- يکي را پي نخود سياه فرستادن - به بهانه اي او را ازميدان خارج کردن .
400- يکي نان نداشت بخورد پياز مي خورد تا اشتهايش باز شود  - کار نابخردانه کردن .